درباره وبلاگ


به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
پيوندها
نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 1
بازدید هفته : 132
بازدید ماه : 312
بازدید کل : 12879
تعداد مطالب : 39
تعداد نظرات : 27
تعداد آنلاین : 1

نماز و عترت




 

 

 

رخت ِ زیبای آسمانی را* خواهرم با غروربر سَر کن
* نه خجالت بکش نه غمگین باش * چادرت ارزش است باور کن
بوی - زهرا و مریم و هاجر* از پَر ِ چادرت سرازیر است
بِشکند آن قلم که بنویسد * دِمُدِه گشت و دست و پا گیر" است



جمعه 22 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 8:14 ::  نويسنده : ملیحه

 

  

 

                                                                                 تاريخ پيدايش دين همزمان با پيدايش انسان است و دين خدا که همان دين اسلام است (ان الدين عندالله الاسلام) ترجمه: در حقيقت، دين در نزد خدا همان اسلام است‏( آل عمران ، 19).



از نخستين روز پيدايش بشر همراه وي بوده است و اولين فرد انسان حضرت آدم پيامبر خدا و منادي توحيد و يگانه پرستي بوده است و اديان شرک آميز همگي در اثر تحريفات و اعمال سليقه ها و اغراض فردي و گروهي پديد آمده است. در قرآن کريم تصريح شده نسل کنون بشر به دو نفر مرد و زن منتهي است بنام آدم و حوا.آدم پيغمبر بوده و وحي هاي آسماني به وي نازل مي شده است. دين آدم بسيار ساده بوده است و پس از آدم و زوجه اش فرزندانش روزگاري با نهايت سادگي بدون اختلاف مي گذرايندند، چون روز به روز شماره افراد افزوده و به قبائل مختلف تقسيم شدند و درهر قبيله نيز بزرگاني يافت مي شدند که افراد قبيله به آنان احترام مي گذاشتند و حتي پس از مرگ نيز مجسمه هاي ايشان را مي ساختند و مورد ستايش قرار مي‌داند و از همين روزگار بت پرستي در ميان رواج گرفت چنانکه در اخبار امامان وارد شده که پيدايش بت پرستي از اين راه بوده است و تاريخ بت پرستي نيز همين معني را تأئيد مي‌کند. کم کم در اثر اجحافاتي که اقويا به ضعفا مي نمودند اختلافاتي بين مردم پيدا شد اين اختلافات باعث به وجود آمدن فرقه هاي مختلف گرديد.

 

به هر حال طبق آيات قرآن مانند : «کان الناس امة واحدة فبعث الله النبيين مبشرين و منذرين و انزل معهم الکتاب بالحق ليکم بين الناس فيما اختلفوا فيه (بقره 213)» ترجمه : مردم [ابتدا] يك امّت بودند، [كه به مرور دچار اختلاف شدند] پس خدا پيامبران را [به عنوان‏] مژده‏رسانان و بيم دهندگان فرستاد و همراه آنان كتابى به حق نازل كرد تا ميان مردم در آنچه بر سرش اختلاف داشتند داورى كند.


دانشمندان مسلمان طبق آيات قرآن مي گويند: مي توان دوران زندگي بشر را به صورت زير بيان نمود:


مرحله اول : دوران سادگي و بي رنگي بشر بوده که خدا را طبق فرمان فطرت مي پرستيده است.
مرحله دوم : دوران زندگي اجتماعي که اين دوره دوره ماديت و حس نگري است.
مرحله سوم : دوران تضادها و تصادمهاي اجتناب ناپذير اجتماعي است و در اين مرحله اختلافات شروع ميشود و انسانها تشنه قوانين و تعليمات انبياء مي گردند.
مرحله چهارم : در اين مرحله انبياء از طرف خداوند مأمور نجات انسان ميشوند، انبياء تعليماتي دارند که با سرنوشت بشر ارتباط مستقيم دارد کتب آسماني و احکام و قوانين نازل ميگردد تا به تضادها و کشمکشهاي گوناگون پايان دهند.


از نظر اسلام و دانشمندان مسلمان دين خداوند يکي است و از نخستين روز پيدايش بشر همراه وي بوده است. به همين جهت تاريخ پيدايش دين همزمان با پيدايش انسان مي باشد . به خصوص علامه طباطبايي و استاد مطهري درباره سير تکامل دين و جهان بيني بشرنظرات جالبي را ارائه نموده اند.


استاد مطهري مي فرمايد: طبق آيات قرآن دين خدا از آدم تا خاتم يکي است همه پيامبران اعم از پيامبران صاحب شريعت و پيامبران غير صاحب شريعت به يک مکتب دعوت مي کرده اند. اصول مکتب انبياء که دين ناميده ميشود يکي بوده است ، بشر در تعليمات انبياء مانند يک دانش آموز بوده که او را از کلاس اول تا آخرين کلاس بالا برده اند اين تکامل دين است نه اختلاف اديان قرآن هرگز کلمه دين را به صورت اديان نياورده است از نظر قرآن آنچه وجود داشته است دين بوده نه اديان . قرآن کريم دين خدا را از آدم تا خاتم يک جريان پيوسته معرفي ميکند نه چند تا، يک نام روي آن مي گذارد و آن اسلام است، به همين جهت دين در نزد خدا اسلام است (ختم نبوت، 16-17و نيز دين يا اديان، ص 165).


علامه طباطبائي (ره) در تفسير آيه213 سوره بقره مي نويسد: انسان، اين موجودي که به حسب فطرتش اجتماعي و تعاوني است، در اولين اجتماعي که تشکيل داد يک امت بود، آنگاه همان فطرتش وادارش کرد تا براي اختصاص دادن منافع به خود با يکديگر اختلاف کند، از اينجا احتياج به وضع قوانين که اختلافات پديد آمده را برطرف سازد ، پيدا شد و اين قوانين لباس دين به خود گرفت، و مستلزم انذار و ثواب وعقاب گرديد، و براي اصلاح و تکميلش لازم شد ، عباداتي در آن تشريح شود، تا مردم از آن راه تهذيب گردند، و به منظور اين کار پيامبراني مبعوث شدند. و رفته رفته آن اختلافها در دين راه يافت بر سر معارف دين و مبدأ و معادش اختلاف نمودند و در نتيجه به وحدت ديني هم خلل وارد شد شعبه ها و فرقه ها پيدا شد، و به تبع اختلاف در دين اختلافهائي ديگر نيز در گرفت و اين اختلاف ها بعد از تشريع دين به جز دشمني از خود مردم دين دار هيچ علت ديگري نداشت، چون دين براي حل اختلاف آمده بود، ولي يک عده از در ظلم و طغيان خود دين را هم با اينکه اصول و معارفش روشن بود و حجت را بر آنان تمام کرده بود مايه اختلاف کردند. در نتيجه اختلاف ها دو قسم شد، يکي اختلاف در دين که منشأش ستمگري و طغيان بود ، ديگري اختلافي که منشأش فطرت و غريزه بشري بود، و اختلاف دومي که همان اختلاف در امر دنيا باشد باعث تشريع دين شد و خدا به وسيله دين خود عده اي را به سوي حق هدايت کرد وحق را که در آن اختلاف مي کردند روشن ساخت، و خدا هر کس را بخواهد به سوي صراط مستقيم هدايت ميکند (الميزان ، ج 2، ص 168).

 



چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:11 ::  نويسنده : ملیحه

 

  

 

مولانا و خانواده او

مولانا جلال الدین محمد مولوی  در سال 604 روز ششم ریبع الاول هجری قمری متولد شد.هر چند او در اثر خود فیه مافیه اشاره به زمان پیش تری می کند ؛ یعنی در مقام شاهدی عینی از محاصره و فتح سمرقند به دست خوارزمشاه سخن می گوید .در شهر  بلخ زادگاه او بود و خانه آنها مثل یک معبد کهنه آکنده از روح ،انباشته از فرشته سر شار از تقدس بود .کودک خاندان خطیبان محمد نام داشت اما در خانه با محبت و علاقه ای آمیخته به تکریم و اعتقاد او را جلال الدین می خواندند –جلال الدین محمد .پدرش بهاء ولد که یک خطیب بزرگ بلخ ویک واعظ و مدرس پر آوازه بود از روی دوستی و بزرگی او را ((خداوندگار)) می خواند خداوندگار برای او همه امیدها و تمام آرزوهایش را تجسم می داد .با آنکه از یک زن دیگر ـدختر قاضی شرف – پسری بزرگتر به نام حسین داشت ،به این کودک نو رسیده که مادرش مومنه خاتون از خاندان فقیهان  وسادات سرخس بود ـ ودر خانه بی بی علوی نام داشت- به چشم دیگری می دید.خداوندگار خردسال برای بهاءولد که در این سالها از تمام دردهای کلانسالی رنج می برد عبارت از تجسم جمیع شادیها و آرزوها بود .سایر اهل خانه هم مثل خطیب سالخورده بلخ ،به این کودک هشیار ،اندیشه ور و نرم و نزار با دیده علاقه می نگریستند .حتی خاتون مهیمنه مادربهاء ولد که در خانه ((مامی)) خوانده می شد و زنی تند خوی،بد زبان وناسازگار بود ،در مورد این نواده خردسال نازک اندام و خوش زبان نفرت وکینه ای که نسبت به مادر او داشت از یاد می برد. شوق پرواز در ماورای ابرها از نخستین سالهای کودکی در خاطر این کودک خاندان خطیبان شکفته بود .عروج روحانی او از همان سالهای کودکی آغاز شد –از پرواز در دنیای فرشته ها ،دنیای ارواح ،و دنیای ستاره ها که سالهای کودکی او را گرم وشاداب و پر جاذبه می کرد . در آن سالها رؤیاهایی که جان کودک را تا آستانه عرش خدا عروج می داد ،چشمهای کنجکاوش را در نوری وصف ناپذیر که اندام اثیری فرشتگان را در هاله خیره کننده ای غرق می کرد می گشود .بر روی درختهای در شکوفه نشسته خانه فرشته ها را به صورت گلهای خندان می دید . در پرواز پروانه های بی آرام که بر فراز سبزه های مواج باغچه یکدیگر را دنبال می کردند آنچه را بزرگترها در خانه به نام روح می خواندند به صورت ستاره های از آسمان چکیده می یافت .فرشته ها ،که از ستاره ها پائین می مدند با روحها که در اطراف خانه بودند از بام خانه به آسمان بالا می رفتند  طی روزها وشبها با نجوایی که در گوش او   می کردند او را برای سرنوشت عالی خویش ،پرواز به آسمانها ،آماده می کردند –پرواز به سوی خدا .

پدر مولانا:

 

پدرش محمدبن حسین خطیبی معروف به بهاءالدین ولدبلخی وملقب به سلطان‌العلماءاست که ازبزرگان صوفیه بود و به روایت افلاکی احمد دده در مناقب‌العارفین، سلسله او در تصوف به امام احمدغزالی می‌پیوست و مردم بلخ به وی اعتقادی بسیار داشتند و بر اثر همین اقبال مردم به او بود که محسود و مبغوض سلطان محمد خوارزمشاه شد.

 

گویند سبب عمده وحشت خوارزمشاه ازاوآن بودکه بهاءالدین ولدهمواره برمنبربه حکیمان وفیلسوفان دشنام می‌داد و آنان را بدعت‌گذار می‌خواند.

 

گفته‌های اوبر سر منبر بر امام فخرالدین رازی که سرآمد حکیمان آن روزگار و استاد خوارزمشاه نیز بود گران آمد و پادشاه را به دشمنی با وی برانگیخت.

 

بهاء‌الدین ولد از خصومت پادشاه خود را در خطر دیدو برای رهانیدن خویش از آن مهلکه به جلاء وطن تن در داد و سوگندخوردکه تا آن پادشاه برتخت سلطنت نشسته است بدان شهر باز نگردد. گویندهنگامیکه اوزادگاه خود شهر بلخ را ترک می‌کرد از عمر پسر کوچکش جلال‌الدین بیش از پنج سال نگذشته بود.

 

افلاکی در کتاب مناقب‌العارفین در حکایتی اشاره می‌کند که کدورت فخر رازی با بهاءالدین ولداز سال 605 هجری آغاز شدومدت یک سال این رنجیدگی ادامه یافت و چون امام فخر رازی در سال 606 هجری از شهر بلخ مهاجرت کرده است، بنابراین‌نمی‌توان خبردخالت فخررازی رادردشمنی خوارزمشاه با بهاءالدین درست دانست. ظاهرا رنجش بهاءالدین ازخوارزمشاه تا بدان حدکه موجب مهاجرت وی از بلاد خوارزم و شهر بلخ شود مبتنی بر حقایق تاریخی نیست.

 

تنها چیزی که موجب مهاجرت بهاءالدین ولدوبزرگانی مانند شیخ نجم‌الدین رازی به بیرون از بلاد خوارزمشاه شده است، اخباروحشت آثارقتل‌عامها و نهب و غارت و ترکتازی لشکریان مغول و تاتار در بلاد شرق و ماوراءالنهر بوده است، که مردم دوراندیشی را چون بهاءالدین به ترک شهر و دیار خود واداشته است.

 

این نظریه را اشعار سلطان ولد پسر جلال‌الدین در مثنوی ولدنامه تأیید می‌کند. چنانکه گفته است:

 

        کرد از بلخ عزم سوی حجاز     زانکه شد کارگر در او آن راز

 

        بود در رفتن و رسید و خبر     که  از  آن  راز  شد  پدید  اثر

 

        کرد  تاتار  قصد  آن  اقلام                  منهزم   گشت   لشکر   اسلام

 

        بلخ را بستد و به رازی راز     کشت از آن قوم بیحد و بسیار

 

        شهرهای بزرگ کرد خراب      هست حق را هزار گونه عقاب

 

این تنها دلیلی متقن است که رفتن بهاءالدین از بلخ در پیش از 617 هجری که سال هجوم لشکریان مغول و چنگیز به بلخ است بوقوع پیوست و عزیمت او از آن شهر در حوالی همان سال بوده است.

جوانی مولانا:

 

پس از مرگ بهاءالدین ولد، جلال‌الدین محمدکه درآن هنگام بیست و چهار سال داشت بنا به وصیت پدرش و یا به خواهش سلطان علاءالدین کیقباد بر جای پدر بر مسند ارشاد بنشست و متصدی شغل فتوی و امور شریعت گردید. یکسال بعدبرهان‌الدین محقق ترمذی که از مریدان پدرش بود به وی پیوست. جلال‌الدین دست ارادت به وی داد و اسرار تصوف وعرفان را ازاوفرا گرفت. سپس اشارت اوبه جانب شام وحلب عزیمت کردتا در علوم ظاهر ممارست نماید. گویند که برهان‌الدین به حلب رفت وبه تعلیم علوم ظاهر پرداخت و در مدرسه حلاویه مشغول تحصیل شد. در آن هنگام تدریس آن مدرسه بر عهده کمال‌الدین ابوالقاسم عمربن احمد معروف به ابن‌العدیم قرار داشت و چون کمال‌الدین از فقهای مذهبی حنفی بودناچاربایستی مولانا درنزد او به تحصیل فقه آن مذهب مشغول شده باشد. پس از مدتی تحصیل در حلب مولانا سفردمشق کردواز چهار تا هفت سال در آن ناحیه اقامت داشت و به اندوختن علم ودانش مشغول بودوهمه علوم‌اسلامی زمان خودرا فرا گرفت. مولانادرهمین شهربه‌خدمت شیخ محیی‌الدین محمدبن علی معروف به ابن‌العربی (560ـ638)که ازبزرگان صوفیه اسلام وصاحب کتاب معروف فصوص‌الحکم است رسید. ظاهرا توقف مولانا در دمشق بیش از چار سال به طول نیانجامیده است، زیرا وی در هنگام مرگ برهان‌الدین محقق ترمذی که در سال 638 روی داده در حلب حضور داشته است.


 

مولانا پس از گذراندن مدتی درحلب وشام که گویامجموع آن به هفت سال نمی‌رسد به اقامتگاه خود، قونیه رهسپار شد. چون به‌شهرقیصریه رسیدصاحب شمس‌الدین اصفهانی‌می‌خواست که مولانارابه خانه خودبرداماسید برهان‌الدین ترمذی که همراه او بود نپذیرفت و گفت سنت مولای بزرگ آن بوده که در سفرهای خود، در مدرسه منزل می‌کرده است.

 

سیدبرهان‌الدین‌درقیصریه درگذشت وصاحب شمس‌الدین اصفهانی مولاناراازاین حادثه آگاه ساخت ووی به قیصریه رفت و کتب و مرده ریگ او را بر گرفت و بعضی را به یادگار به صاحب اصفهانی داد و به قونیه باز آمد.

 

پس ازمرگ سیدبرهان‌الدین مولانا بالاستقلال برمسندارشادو تدریس بنشست و از 638 تا 642 هجری که قریب پنج سال می‌شود به سنت پدر و نیاکان خود به تدریس علم فقه و علوم دین می‌پرداخت.


 

 



سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:47 ::  نويسنده : ملیحه

 

تعداد اسماء حسنی

در آیات كریمه قرآن دلیلی كه دلالت كند برعدد اسماء حسنی و آن را محدود سازد نیست. هر اسمی درعالم باشد كه ازجهت معنا احسن اسماء بوده باشد آن اسم ازآن خداست، پس نمی توان اسماء حسنی را شمرده و به عدد معینی محدود كرد.

آن مقداری كه در خود قرآن آمده صد و بیست و هفت اسم است:

الف – الاه، احد، اول، آخر، اعلی، اكرم، اعلم، ارحم الراحمین، احكم الحاكمین، احسن الخالقین، اهل التقوی، اهل المغفره، اقرب، ابقی.

ب – باری، باطن، بدیع، بر، بصیر.

ت – تواب.

ج – جبار، جامع.

ح – حكیم، حلیم، حی، حق، حمید، حسیب، حفیظ، حفی.

خ – خبیر، خالق، خلاق، خیر، خیرالفاصلین، خیرالحاكمین،خیرالفاتحین، خیرالغافرین، خیرالوارثین، خیرالراحمین، خیرالمنزلین.

ذ – ذوالعرش، ذوالطول، ذوانتقام، ذوالفضل العظیم، ذوالرحمه، ذوالقوه، ذوالجلال و الاكرام، ذوالمعارج.

ر- رحمن، رحیم، رئوف، رب، رفیع الدرجات، رزاق، رقیب.

س – سمیع، سلام، سریع الحساب، سریع العقاب.

ش – شهید، شاكر، شكور، شدید العقاب، شدید المحال .

ص – صمد.

ظ – ظاهر.

ع – علیم، عزیز، عفو، علی، عظیم، علام الغیوب، عالم الغیب و الشهاده.

غ – غنی، غفور، غالب، غافرالذنب، غفار.

ف – فالق الاصباح، فالق الحب و النوی، فاطر، فتاح.

ق – قوی، قدوس، قیوم، قاهر، قهار، قریب، قادر، قدیر، قابل التوب، قائم علی كل نفس بما كسبت.

ك – كبیر، كریم، كافی.

ل – لطیف.

م – ملك، مومن، مهیمن، متكبر، مصور، مجید، مجیب، مبین، مولی، محیط، مصیب، متعال، محیی، متین، مقتدر، مستعان، مبدی، مالك الملك.

ن – نصیر، نور.

و – وهاب واحد، ولی، والی، واسع، وكیل، ودود.

ه – هادی.

معانی این اسماء را خدای تعالی به نحو اصالت داراست، و دیگران به تبع او دارا هستند، پس مالك حقیقی این اسماء خداست، و دیگران چیزی ازآن را مالك نیستند مگر آنچه را كه خداوند به ایشان تملیك كرده باشد كه بعد از تملیك هم باز مالك است، واز ملكش بیرون نرفته است.

در قرآن هیچ دلیلی بر توقیفی بودن اسماء خدای تعالی نبوده بلكه دلیل بر عدم آن هست.



دو شنبه 11 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:10 ::  نويسنده : ملیحه

 

  

 

 

" برای خداست تمامی اسمایی كه بهترین اسماء است پس او را عبادت كنید و با آنها به سویش توجه نمایید."( سوره اعراف، آیه 80)

توصیف اسماء خدا به وصف " حسنی " دلالت می كند بر این كه مراد به این اسماء، اسمایی است كه در آنها معنای وصفی بوده باشد، مانند آن اسمایی كه جز بر ذات خدای تعالی دلالت ندارد، اگر چنین اسمایی درمیان اسماء خدا وجود داشته باشد، آن هم نه هر اسم دارای معنای وصفی، بلكه اسمی كه در معنای وصفی اش حسنی هم داشته باشد، باز هم نه هر اسمی كه در معنای وصفی اش حسن و كمال خوابیده باشد، بلكه آن اسمایی كه معنای وصفی اش وقتی با ذات خدای تعالی اعتبار شود به غیر خود احسن هم باشد،  بنابر این شجاع وعفیف هرچند از اسمایی هستند  كه دارای معنای وصفی اند و هر چند در معنای وصفی آنها حسن خوابیده لكن لایق به ساحت قدس خدا نیستند برای این كه از یك خصوصیت جسمانی خبر می دهند.

لازمه این كه اسمی از اسماء خدا بهترین اسم باشد این است كه بریك معنای كمالی دلالت كند، آن هم كمالی كه مخلوط با نفس و یا عدم نباشد، واگر هم هست تفكیك معنای كمالی از آن معنای نقصی و عدمی ممكن باشد.

" تنها برای خداست اسماء حسنی"، هر اسمی كه احسن در وجود باشد برای خدا بوده و احدی درآن با خدا شریك نیست. تنها برای خدا بودن آنها معنایش این است كه حقیقت این معانی فقط و فقط برای خداست و كسی در آنها با خدا شركت ندارد، مگر به همان مقداری كه او تملیك به اراده و مشیت خود كند

 



یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:11 ::  نويسنده : ملیحه

 

*    نماز معنادهنده و جهت دهنده به زندگی آدمی است.
*    نماز راز و نیاز و صحبت کردن با معبود یگانه است.
* نماز پاسخ به حس پرستش آدمی و تشکر از خداوند است(پرستش کنید پروردگارتان که شما را آفرید).
* نماز آرامش دهنده به روح و روان آدمی است(الا بذکرالله تطمئن القلوب).
* نماز درمان کننده افسردگی ها،اضطرابها،نگرانی ها،نابهنجاریهای رفتاری و اخلاقی است.
* نماز جبران کننده ضعفها،ناتوانیها،نقصها و بی ارادگی های آدمی است.
* نماز درمان خودپرستی،خودستایی،خودبزرگ بینی،حسادت،تملق و دیگر امراض روحی و روانی است.
* نماز عامل رهایی انسان از بندهای شهوانی و دنیوی است(ان الصلوه تنهی عن الفحشاء و المنکر).
*    نماز عامل غفلت زدایی انسان است.
*    نماز سدی در برابر گناهان و بزهکاریهای بشری است.
* نماز موجب پرواز روح به اوج آسمان معنویت است(یا ایتها النفس المطمئنه ارجعی الی ربک)
* نماز عامل تقرب و نزدیکی به خداوند است و مانند کودکی که تا دست در دست پدر دارد احساس قدرت می کند.نماز هم وسیله اتصال به خداوند و گرفتن قدرت از خداوند در برابر قدرتمندان و زورگویان است.
* نماز سبب پرورش فضایل،نیکی ها و ارزش ها در انسان و اجتماع است.
*    نماز عامل قبولی طاعات و عبادت های دیگر انسان است.
*    نماز موجب تقویت روح انضباط،نظافت و وقت شناسی است.
*    نماز سبب عاقبت به خیری و رستگاری انسان است.
* نماز به سبب انجام فرمان خداوند و برای یاد و رضای او است (اقم الصلوه لذکری)
* نماز غذای روح است و همانطور که بهترین غذا آن است که جذب بدن شود. بهترین عبادت هم نمازی است که جذب روح شود یعنی با نشاط و حضور قلب انجام گیرد و آثار آن در رفتار نمازگزار ظاهر شود.



شنبه 9 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 16:25 ::  نويسنده : ملیحه

 

نماز آرام بخش ترین معجون هستی است که روان آدمیان را مشحون از صلابت و رضا می کند. نماز گواراترین شربت آسمانی است که هیچ مائده ای با آن برابری نمی کند. نماز سبزینه ی نیاز است و آبرو که در آن ذره ای از خلش و خفت وجود ندارد. و در یک کلام نماز تابش آفتاب جمال خدا بر کویر هیات انسانی است.
از خداوند متعال برایتان آرزوی سعادت و کمال می نمایم و عاجزانه از درگاهش می خواهیم که ما را از نمازگزاران حقیقی قرار دهد.
 

من ا... التوفیق 



پنج شنبه 7 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 22:40 ::  نويسنده : ملیحه

 

روزی مبلغی جوان، هیزم شکنی را در حال کار در جنگل می بیند و با فهمیدن اینکه هیزم شکن در تمام عمر خود حتی اسمی از عیسی نشنیده است، با خود می گوید:
«عجب فرصتی است برای به دین آوردن این مرد!»
در اثنایی که هیزم شکن تمام روز به طور یکنواخت مشغول تکه کردن هیزم و حمل آنها با گاری بود، مبلغ جوان یک ریز صحبت می کرد، عاقبت از صحبت کردن باز می ایستد و می پرسد: «خب، حالا حاضری دین عیسی مسیح را بپذیری؟»
هیزم شکن پاسخ می دهد: «نمی دانم شما تمام روز درباره عیسی مسیح و اینکه وی در همه مشکلات زندگی به یاری ما خواهد شتافت، حرف زدید، اما خود شما هیچ کمکی به من نکردید.»



سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:38 ::  نويسنده : ملیحه

 

 

  شخصی را به جهنم می بردند، در راه جهنم صورتش را برمیگرداند و به عقب خیره می شد...
ناگهان! خداوند فرمود: صبر کنید، او را به بهشت ببرید...!
فرشتگان با تعجب دلیل این کار را پرسیدند؟!
خداوند به آنها فرمود: او در راه رفتن چند بار به عقب نگاه کرد و در دلش امید به بخشش من داشت و من نیز او را بخشیدم...

و این است عظمت پروردگار عالمیان




دو شنبه 4 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 14:58 ::  نويسنده : ملیحه

  با توجه به این که خداوند متعال علیم و حکیم است، پس یکایک احکام، حکمت خاصی دارند، ولکن پی بردن به آن اسرار، برای ما هم، میسر نیست و هم، چندان مفید نیست چه این که با علم محدود ما از نیازها، استعدادها و نیز راه رفع نیازهای واقعی و شکوفا کردن استعدادها به نحو صحیح و بدون مخاطرات جسمی و روحی، مادی و معنوی، چگونه می‏توان چنین ادعایی نمود.
علاوه بر این که اساس در این احکام، فراخوان بشر به تعبد و اظهار بندگی در مقابل حضرت پروردگار است. البته چه بسا ممکن است آگاهی به این اسرار و حکمت‏ها حداقل در بعضی افراد، موجب تقویت انگیزه آنها در پیروی از آن دستورات شود به همین جهت در صدد کنکاش از اسرار و حکمت‏های احکام می‏کنند.
به هر صورت حجاب و پوشش بانوان در نماز، علل و فلسفه‏های متعددی دارد؛ از جمله:
الف. این خود نوعی تمرین مستمر و روزانه برای حفظ حجاب می‏باشد و یکی از عواملی است که در پاس‏داشت دایمی پوشش اسلامی زن و جلوگیری از آسیب‏پذیری آن، نقش مهمی ایفا می‏کند.
ب. وجود پوششی یک‏ پارچه برای تمام بدن و داشتن پوششی مخصوص برای نماز، توجه و حضور قلب انسان را بیشتر می‏کند و از التفات ذهن به تجملات و چیزهای رنگارنگ می‏کاهد و ارزش نماز را صد چندان می‏کند.
داشتن پوشش کامل در پیشگاه خداوند، نوعی ادب و احترام به ساحت قدس ربوبی است. از این ‏رو برای مرد نیز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همین ادب حضور در پیشگاه الهی زمینه‎ساز حضور معنوی و بار یافتن به محضر حق می‎شود.
ج. داشتن پوشش کامل در پیشگاه خداوند، نوعی ادب و احترام به ساحت قدس ربوبی است. از این ‏رو برای مرد نیز در بر داشتن عبا و پوشاندن سر در نماز، مستحب است و همین ادب حضور در پیشگاه الهی زمینه‎ساز حضور معنوی و بار یافتن به محضر حق می‎شود.
افزون بر آن، حکم پوشش در نماز، با حفظ حجاب در برابر نامحرم تفاوت‏هایی دارد و با آن قابل مقایسه نیست؛ مثلاً پوشاندن روی پا در برابر نامحرم واجب است؛ ولی در نماز - بدون حضور نامحرم - واجب نیست

 

 

 

سوال: اگر خدا جنسیت ندارد، چرا باید در نماز پوشش داشته باشیم؟
جواب: پاسخ این سوال طی مراحل زیر بیان می‏شود:
1. خداوند خالق جنس مذکر و مونث است(1) و نسبت به خداوند جنسیت معنی ندارد و از طرفی، عالم محضر خداست و به نهان و آشکار مخلوقات آگاه و بیناست.(2) پس لزوم رعایت حجاب در نماز به خاطر نامحرم و یا مذکر بودن خداوند نیست.
2. رعایت حجاب در نماز و غیر نماز، فقط بر زن‎ها واجب نیست، بلکه حفظ حجاب در محدوده معین بر مردان و زنان هر دو لازم است؛ مثلاً پوشانیدن عورت و بعضی قسمت‎های بدن از دید انسان‎های دیگر بر مردان و زنان واجب است. همچنین نماز خواندن با بدن برهنه در مردان و زنان هر دو موجب بطلان نماز است.
بنابراین، رعایت حجاب برای انسان‎ها گاهی به خاطر وجود انسان‎های نامحرم است و گاهی به خاطر صحت عبادت است که در بعضی موارد هر دو علّت با هم جمع می‏شوند، مثل نماز خواندن در حضور اشخاص نامحرم و گاهی فقط به خاطر صحت عبادت است، مثل نماز خواندن در اتاق در بسته و تنها . اختلاف بعضی شرایط این دو حالت، بهترین گواه بر مطلب است؛ مثلاً طهارت و مباح بودن لباس در نماز شرط است، اما در حفظ حجاب از نامحرم شرط نیست.
3. اهداف، حکمت‎ها و فوایدی که از رهگذر انجام دستورات الهی به انسان می‏رسد، متناسب با ساختار وجودی اوست که مرکب از بعد مادی و معنوی، یعنی جسم و روح است و دستورات الهی زمینه را برای سعادت دنیایی و اخروی آماده می‏کند.
پس اگر در موردی به منافع مادی یک عمل پی‏نبردیم، دلیل بر بی‏هدفی و ناقص بودن آن عمل نیست و از آنجا که عقل و فهم آدمی مانند اصل وجودش محدود است، پس به فواید و حکمتهایی که خالق نامحدود وضع کرده، به طور کامل پی نخواهد برد، مگر اینکه معصومین علیهم‏السلام از زبان وحی خبر دهند.
بنابراین، آنچه را که ذیلاً به عنوان حکمت و فایده حجاب در حال نماز ذکر می‏کنیم، تنها گوشه‏ای از فواید و حکمتهاست و اگر در موردی به حکمت و هدف دستوری پی نبردیم، بی‏نیاز از انجام آن نمی‏شویم، بلکه بعضی عبادات تعبدی محض‏اند؛ یعنی مامور به انجام آن هستیم؛ چون خدای حکیم و علیم که خواهان سعادت و کمال انسانهاست، امر فرموده؛ چنان که اگر پزشک ماهر امر به خوردن دارویی کند، هر چند حکمت آن را ندانیم، انجام می‏دهیم.
با توجه به نکات فوق، به ذکر چند فایده و حکمت برای حجاب در نماز بسنده می‏کنیم:
اول: انسان در حال عبادت در حضور خاص خداوند و در حال راز و نیاز است. در چنین حالی مناسب است بهترین لباس را بپوشد که برای زن همان پوشش کامل است که نشانه عفت و پاکدامنی او می‏باشد و بهترین حالات او را منعکس می‏کند و برای مرد هم علاوه بر اینکه پوشش عورت لازم است، مناسب است لباسهای خود (رداء و عباء) و عمامه را بپوشد.(3) سر وقت نماز خواندن، رو به قبله بودن، پوشش کافی و ... هر چند نسبت به خداوند فرقی نمی‏کند، اما نسبت به انسان و سیر مراحل تکامل و تربیتش خیلی مهم است و هدف تکلیف نیز همین است.
دوم: نوع عبادات، در قالب و آداب ظاهری و شرایط خاصی عرضه شده که هر کدام علاوه بر اهمیت و سازندگی ظاهرشان در شخصیت انسانی، باطن و اسراری هم دارند که اهل دل به ویژه اولیاء الهی از این ظواهر عبور می‏کنند. امامان معصوم علیهم‏السلام در فرصتهای مناسب به اندازه استعداد و توان درک مخاطبین پرده از اسرار این شعایر و مناسک و عبادات برداشته‏اند.
امام صادق علیه‏السلام فرمودند: «جامه برای مومنان نعمتی از جانب خداوند است که مواضع شرمگاه بدن با آن پوشیده می‏شود ... و چون آن را می‏پوشی، تو را به خودپسندی و ریا و خودآرایی و فخر فروشی و بزرگ‏منشی وادار نکند ... پس چون جامه‏ات را پوشیدی، به یاد آن باش که خدای تعالی گناهان تو را با رحمتش پوشانده، و لباس صدق و راستی را بر خود بپوش؛ همان‏گونه که پیکر ظاهر خود را با جامه‏ات پوشاندی و باید باطنت در پوشش ترس و ظاهرت در پوشش اطاعت باشد! این نعمت خداوند که لباس فرستاد تا عورت ظاهری‏ات پوشیده بماند، باید مایه عبرت تو شود تا با لباس توبه، عورتهای باطنی خود را بپوشانی و هیچ کس را به عیبش رسوا نکنی... .»(4) 



یک شنبه 3 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 13:24 ::  نويسنده : ملیحه

 


 

به به چه نمازی

نماز خواندن

 

فکرم همه‌جا هست، ولی پیش خدا نیست

سجاده زردوز که محراب دعا نیست

گفتند سر سجده کجا رفته حواست؟

اندیشه سیال من ـ ای دوست ـ کجا نیست؟!

از شدت اخلاص من عالم شده حیران

تعریف نباشد، ابداً قصد ریا نیست!

از کمیتِ کار که هر روز سه وعده

از کیفیتش نیز همین بس که قضا نیست

یک‌ذره فقط کُندتر از سرعت نور است

هر رکعتِ من حائز عنوان جهانی‌ست!

این سجده سهو است؟ و یا رکعت آخر؟

چندی‌ست که این حافظه در خدمت ما نیست

ای دلبر من! تا غم وام است و تورم

محراب به یاد خم ابروی شما نیست

بی‌دغدغه یک سجده راحت نتوان کرد

تا فکر من از قسط عقب‌مانده جدا نیست

هر سکه که دادند دوتا سکه گرفتند

گفتند که این بهره بانکی‌ست، ربا نیست!

از بس‌که پی نیم‌وجب نان حلالیم

در سجده ما رونق اگر هست، صفا نیست

به به، چه نمازی‌ست! همین است که گویند

راه شعرا دور ز راه عرفا نیست



شنبه 2 ارديبهشت 1391برچسب:, :: 15:44 ::  نويسنده : ملیحه

 راهکارهای هشت گانه توجه در نماز از سوی آیت الله وحید خراسانی



نماز

آیت الله وحید در پاسخ به سوالی در خصوص توجه در نماز، رعایت امور هشتگانه را توصیه کردند. متن سوال و پاسخ معظم‌له که در پایگاه اطلاع‌رسانی این مرجع تقلید قرار دارد به این شرح است.

سوال چه کنیم تا در نماز حواسمان پرت نشده و توجّه‌مان به خدای تعالی باشد؟

پاسخ: بعضی از اموری که برای حضور قلب در نماز سفارش شده است عبارتند از:

*اول: وضو را باتوجه و حضور قلب انجام دهد، از امام رضا(علیه‌السلام) روایت شده که وضو موجب طهارت و تزکیه‌ی دل است (وسائل الشیعه 1/367 ابواب وضو باب1 حدیث 9)

*دوم: در عظمت نماز و در روایاتی که درباره‌ی نماز وارد شده تامّل نماید.

*سوم: مانند کسی نماز بخواند که گویا با نماز وداع می‌کند و دیگر فرصت نماز خواندن را نخواهد یافت (مجالس صدوق و ثواب الاعمال عن ابن‌ ابی‌یعفور قال «قال ابوعبدالله الصادق7 اذا صلّیت صلاه فریضه فصلّها لوقتها صلاه مودّع یخاف ان لا یعود الیها ابدا»)

*چهارم: وقتی روبه قبله می‌نماید سعی کند که دنیا و مافیها و خلق و آنچه به آن مشغولند را فراموش نماید و قلب خود را از آنها تهی نماید.

*پنجم: به معانی نماز توجه نموده و نماز را با تانّی و آرامش بخواند.

*ششم: اینکه بداند از آن هنگام که وارد نماز می‌شود، تا آن لحظه ای که از نماز خارج می شود، خدای تعالی به او رو کرده و نظر می‌نماید، و ملکی بالای سر او ایستاده و می‌گوید: ای نمازگزار اگر می‌دانستی چه کسی به تو نظر می‌نماید و با چه کسی مناجات می‌کنی هرگز از او رو بر نمی‌گرداندی و ابداً از جای خود بر نمی‌خواستی (کافی عن ابی‌جعفر7 قال: «قال رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) اذا قام العبد المومن فی صلاته نظر الله عزوجل الیه (اقبل الله الیه) حتی ینصرف ... و وکّل الله به ملکاً قائماً علی راسه یقول له ایها المصلی لو تعلم من ینظر الیک و من تناجی ما التفتّ و لازلت من موضعک ابداً» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب 8 حدیث 5 از کافی)

*هفتم: اینکه بداند که در حال نماز از بالای سرش تا کرانه‌ی آسمان، رحمت خدا براو سایه انداخته و ملائکه الهی از اطراف او تا افق سماء او را در بر گرفته‌اند. (عنه (صلی الله علیه و آله) ... و اظّلته الرحمه من فوق راسه الی افق السماء و الملائکه تحفّه من حوله الی افق السماء...» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب 8 حدیث 5 از کافی)

*هشتم: آنچه در نماز مکروه است به جا نیاورید و به آنچه فضیلت نماز را می افزاید اهتمام نمائید مثل انگشتر عقیق به دست نمودن و لباس پاکیزه پوشیدن و خود را خوشبو نمودن و شانه و مسواک زدن.



پنج شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 10:24 ::  نويسنده : ملیحه

   

استاد مطهری در کتاب" آزادی معنوی" می‌نویسد

یکی از گناهان، استخفاف نماز یعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است، و نماز خواندن اما نماز را خفیف شمردن، استخفاف کردن، بی اهمیت تلقی کردن گناه دیگری است. پس از وفات امام صادق علیه السلام ابوبصیر آمد به امّ حمیده تسلیتی عرض کند. امّ حمیده گریست. ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعد امّ حمیده به ابوبصیر گفت: ابوبصیر! نبودی و لحظه ی آخر امام را ندیدی؛ جریان عجیبی رخ داد. امام در یک حالی فرو رفت که تقریباً حال غشوه ای بود. بعد چشمهایش را باز کرد و فرمود: تمام خویشان نزدیک مرا بگویید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می‌کرد یکمرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت:اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوهِ هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند نخواهد رسید. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد."

در باب آثار و عقوبات سبک شمردن نماز، روایتی از حضرت ختمی مرتبت به نقل از دختر مکرمه‌شان نقل شده است که بسیار تکان‌هنده است:

"حضرت زهرا سلام الله علیها از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، سوال کرد: « فقالت: یا ابتاه ما لمن تَهاون بصلاته من الرجال و النساء ». از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلـم پرسیدند: کسی که نمـازش را سبک می شمارد چه زن باشد و چه مرد باشد، آنهایی که نمــازشان را سبک می شمارند چه هست بر ایشـان.

این سبـک شمردن صحبتهای مختلف دارد یعنی: یکی این است که در اول وقت نماز نخواند، یکی این است که در موقع  خـــواندن نمـاز زیاد به آداب و حـدودش مقیـد نباشد، سعی نکند که آن شرایـط فضیلت را مراعات کند، بطور کلـی سبک بشمارد. یکی از صور سبک شمردن تاخیر از اول وقـت است ولی ممکن است یکی در اول وقت هم بخواند ولی به شرایط آداب و حدودش چندان پا بنـد نشود، با عجله بخواند، حضـور نداشته باشد. البتــه بعدها در دنباله این صحبت در ادب حضـوع و خشــوع، آداب را ذکـرمی کنیم. در اینجا حضرت زهرا سلام الله علیهــا سوال می‌کند که کســی که نمــازش را سبک بشمارد چه می‌شود؟

اول این است که خدا برکـــت را از عمــر او بــــرمـی دارد؛ این عمــر که من و شما می‌کنیم، برکت از آن برداشته می‌شود که انسـان نداند که چه کرد، از کارهای خیــر، نه از شرّ؛ مثلا کسانی می‌بینید عمرشان با برکت است، خوب عبــادت می‌کنند، خدمات زیــاد می‌کنند

« قال رسول الله ( ص ) : یا فاطمه مَن تَهاون بصلاته من الرجال و النساء »، فرمود: یا فاطمه کسی که نمازش را سبک بشمارد از مـردها و زنـها، « ابتلاه اللهُ بخمس عشره خصله »، خدا او را به 15 خصلت مبتلا می‌کند ( خیلی تهدید کننده است ) ، « ستٌ منها فی دار الدنیا و ثلاث عند موتها و ثلاث فی قبره و ثلاث فی القیامه اذا خرج من قبره »، شش تا در زندگـی دنیــــا و سه تا در وقت مرگ و سه تا در قبـر و بــرزخ و سه تای دیگر در قیــامت است وقتـــی از قبرش خارج می‌شود.

« فاما اللواتی تصیبه فی دار الدنیا »، اما شش خصلتی که خدا پیش می‌آورد در دنیا برای کسانی که نمــاز را کوچک می شمارند:

1- « فالاولی یرفع الله البرکه من عمره »: اول این است که خدا برکـــت را از عمــر او بــــرمـی دارد؛ این عمــر که من و شما می‌کنیم، برکت از آن برداشته می‌شود که انسـان نداند که چه کرد، از کارهای خیــر، نه از شرّ؛ مثلا کسانی می‌بینید عمرشان با برکت است، خوب عبــادت می‌کنند، خدمات زیــاد می‌کنند مثلا فرض کنید صاحب همین کتاب، مجلسـی، اهل تزکیه بوده، اهـل باطن بوده، فلیسوف بوده، عارف بوده، خدمــاتی که کرده، مرجعیت که داشته، چقــدر کتاب نوشته، کتابهایش اگــر بنا باشد که به ما بدهند از روی آن بنویسیم تا آخر عمــر تمام نمی‌کنیم؛ عمر با بــرکت بوده؛ مقصود طولانــی بودن عمر نیست، برکت در عمر، اشتباه نکنید.

کسانی که در نمـاز سستی می‌کنند از عمرشان برکت گــرفته می‌شود؛ چیز عجیبی است بعدش هم روی این مسـاله دقت کنید این عمـرها که می‌گذرد، عمـر ماها  و عمر بعضی‌ها چگونه است در مقایســه با آنها از لحــاظ  برکت؛ یرفع الله البرکه فی عمره.

نماز

2- « یرفع الله البرکه من رزقه »: برکت را از روزیشــان هم  بــر می‌دارد.

برکت از روزی هم این نیست که انســـان کم پول بدست می‌آورد یا زیاد؛ نه؛ برکت در زندگی و معیشت است که آن را خــدا بر می‌دارد.

3- « و یَمحوا الله عزوجلّ سیماء الصالحین من وجهه »: سومین چیزی که مبتلا می‌شود این است که خدای متعال سیمــای صالحان را ازاو بر می‌گیرد؛ وقتی به صــورتش نگاه می‌کنید سیمای صالحــان در او نیست. این هم چیزی است؛ صــالحان یک سیمایی دارند البته اهـــــل ذوق می‌فهمند، این را با ذوق و دل می‌شود فهمید، نه زیبــایی ظاهری است، سیمای صالحان یک چیزی است که اهل دل و اهل ذوق می‌فهمند.

4- « و کل عمل یعمله لا یوجر علیه »: هر عملـی که انجام می‌دهد از اعمال خیـر و عبادات، اجــری به آن داده نمی‌شود.

5- « و لا یرفع دعاوه الی السماء »: پنجمی اش این است که دعــای او مستجاب نمی‌شود.

6- « والسادسه لیس له حظّ فی دعاء الصالحین »: از دعای صالحان هم بی بهره می‌شود، یعنی صالحان که برای مومنیــن و مومنــات دعاهایی می‌کنند که وظیفه اشان است، اینها از دعای صالحان حظّـــی برایشـان نیست.

این شش خصلتی  که در دنیا پیش می‌آید برای آنها که نمازشــان را کوچک می شمارند.

« و اما اللواتی تصیبه عند موته »

تکرار می‌کنم کوچک شمردن نماز، تاخیر از اول وقت، با عجله خواندن، آداب حضور را مراعات نکردن، درنماز ظاهرا و باطنا بازی نکردن، لباس و نظافت و اینها را مراعات نکردن خلاصه سبک شمردن.

 

و اما آن سه تا که در وقت مرگش به او می‌رسد:

1-« فاولاهن انه یموت ذلیلا »، اولش این است که مرگش به صورت خفت‌بــار می‌شود.

2- « والثانیه یموت جائعا »، گـرسنه می‌شود موقــع مرگ، این گرسنگی یک گرسنگی بسیــــار اسرار آمیز است که غیــرظاهری و دنیوی است و انسانها از آن وقتی که از اینجا به بــرزخ منتقل می‌شوند و از اول انتقــال به برزخ این گرسنگی و تشنگی شــروع می‌شود و بعدش هم در قیــامت مخصوصا هست، این یک چیزی غیــر از گرسنگی دنیاست.

« و الثالثه لاینظرالله الیه و لا یُزکیه و له عذاب الیم »، و از همه اینها بــالاتر، خدا به او نظـر نمی‌کند و او را تزکیــه نمی‌کند و عذاب الیـم هم برایش هست. این‌ها برای کســی است که تهاون بصلاته."

 

 

3- « والثالثه یموت عطشانا »، سومی هم این است که در حال تشنــگی است فلو سقی من انهار الدنیا لم یرو عطشه.

 

« و اما اللواتی تصیبه فی قبره »،

 

اما سه تــای دیگر که در قبر و بــرزخ به او می‌رسد این است که:

1-« فاولاهن یوکل الله به مَلکا یزعجه فی قبره »، حالا ما فکر می‌کنیم این سستی‌ها که در استخفاف به نمــاز داشته ایم زیاد مهــم نبوده، آخرش این است که خـدا می‌بخشد؛ زیاد مهـم نبوده؛ خیلی چیز مهمی بوده، حالا این قسمتی از بیانات است که در اینجا وارد شده دقت کنید. اولش این است که خــدا مَلَکی را موکل می‌کند که در قبرش به او عذاب می‌کند در بـــرزخ.

2- « و الثانیه یضیق علیه قبره » ، و دومین چیز که خدا برای او پیش می‌آورد این است که عــالم قبرش برای او تنگ می‌شود؛ این را دیگر نمی‌فهمیم که چگونه تنــگ می‌شود.

3- « الثالثه تکون الظلمه فی قبره »، و سومی اش این است که عالــم قبرش برای او ظلمــانی می‌شود.

« و اما اللواتی  تصیبه یوم القیامه »، 

 

اما آن سه تای دیگـــر که در روز قیــامت برایش پیش می‌آید

وقتی که از قبرش خــارج می‌شود و به قیامت و محشــر قـدم می‌گذارد؛ « اذا خرج من قبره فاولاهن ان یُوکل الله به ملکا یَسحَبه علی وجهه و الخلائق ینظرون الیه »، اولش این است که خدا ملکی را موکل می‌کند که او را بـه "رو می‌برند" توجــه می‌کنید نماز خوان است مردم هم نگاه می‌کنند؛ غیـــر عـادی می‌برند.

« و الثانیه یُحاسب حسابا شدیدا »، دومی اش هم این است که در مقـــــــام حساب، حساب شدیدی از او می‌کشند.

« و الثالثه لاینظرالله الیه و لا یُزکیه و له عذاب الیم »، و از همه اینها بــالاتر، خدا به او نظـر نمی‌کند و او را تزکیــه نمی‌کند و عذاب الیـم هم برایش هست. این‌ها برای کســی است که تهاون بصلاته."

 



چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:, :: 13:3 ::  نويسنده : ملیحه

 

 

 

عفاف نیز واژه ای عربي است كه با فرهنگ اسلامي و ديني وارد زبان فارسي شده است. عفاف را به معناي خود نگهداري و بازداشتن نفس انساني از محرمات و خواهش‌هاي شهواني، دانسته‌اند و راغب در مفردات مي‌گويد:

عفت حالت نفساني است كه مانع تسلط شهوت بر انسان مي‌گردد و انسان عفيف كسي است كه به تمرين و تلاش مستمر و پيروزي بر شهوت به اين حالت دست يافته باشد.

«عفت به معناي مناعت است و در شرح آن گفته‌اند: حالت نفساني است كه انسان را از غلبۀ شهوت باز می دارد، پس بايد عفيف به معناي خود نگهداري و مناعت باشد».

عفاف اصطلاحی اخلاقی است. عالمان اخلاق، عفاف را در شمار مهمترین فضایل اخلاقی جای داده اند و فیلسوفان درحکمت عملی به آن پرداخته اند. ملا صدرا در «اسفار» عفاف را چنین تعریف می کند: «عفاف، منشی است که منشأ صدور کارهای معتدل می شود نه پرده دری می کند و نه گرفتار خمودی می شود».

خواجه نصیر الدین طوسی در تعریف آن می نویسد:

«

عفاف آن است که نیروی شهوت مطیع عقل باشد تا تصرف او به اقتضای رأی او بود و اثر خیریت در او ظاهر شود و از تعبد هوای نفس و استخدام لذات فارغ »

 

علامه سید محمد حسین طباطبایی، عفاف را از اصول سه گانه فضیلت های اخلاقی می داند که صبر، حیا، ایثار، سخاوت، و... برشاخه آن می روید. او پس از آن که قوای شهوانی، غضبی و فکری را منشأ و خاستگاه تمامی اخلاق انسانی بر می شمرد، می گوید: «حد اعتدال در قوة شهوانی«عفاف» وافراط و تفریط در آن«شره» و «خمود» نامیده می شود.»

بر این اساس عفاف، معنایی فراخ تر از پاکدامنی و پالودگی از فحشاء و زنا دارد. قرآن کریم و نصوص روای نیز، عفاف را در معنای وسیع تر از عفاف و پاکی جنسی بکار برده و آن را به معنای در پیش گرفتن رو یه اعتدال، خود نگهداری، تسلط بر خویشتن، صبوری و ایستادگی در برابرکام جویی ناروا می داند که در حوزه تمایلات جسمی وجنسی می گنجد، و نفس انسانی خواهان برآورده شدن بی قید و حصر آن نیازهاست.

در شمار شواهد قرآنی که بیان گر این معناست، می توان به نمونه های زیراشاره کرد : در سورة مبارکة « نور» پس از ان که خداوند مسلمانان را ترغیب به ازدواج وهمسر گزینی می کندو به مؤمنان دستور می دهد زنان ومردان بی همسر را ،همسر دهند، می فرماید : «وکسانی که زمینه ای برای ازدواج نمی یابند، باید پاکدامنی پیشه کنندتا خداوند از فضل خود آنان را بی نیاز گرداند.»

1-

چنان که دراین آیه عفاف به معنای خویشتن داری از گناه وشکیبایی در برابر کمبودهای زندگی ونیازهای جنسی آمده است.

2- در سورة مبارکة بقره، گروهی از نیاز مندان و فقیران، به عفاف و خویشتن داری توصیف و ستایش شده اند. آنان کسانی هستند که ازیک سوی توان و نیروی برای کار و کسب معاش ندارند و از سوی دیگر، در عین نیازمندی و تهی دستی، از گدایی و اظهار نیاز پرهیز می کنند، چندان که اگر کسی از نزدیک به حال ایشان آگاهی نداشته باشد، آنان را بی نیازمیانگارند.
«(انفاق شما،مخصوصاًباید) برای نیازمندانی باشد که در تنگنا قرارگرفته اند، نمی توانند مسافرتی کنند(و سرمایه ای به دست آورند) و از شدت خویشتن داری، افراد نا آگاه، آنان را بی نیاز می پندارند اما آن ها را ازچهره هایشان می شناسی و هرگز با اصرار چیزی از مردم نمی خواهند» (بقره:273) در این آیه واژة «عفاف» در معنایی فراتر از عفاف جنسی به کار رفته است، که عبارت است از عفاف معیشتی و اقتصادی.

پوشش و حجاب پیش از آیین زرتشت

 

 

نخستین مردمی که به سرزمین ایران آمدند، آریایی ها بودند. آنان به دو گروه عمده«مادها»(پارس ها) تقسیم می شدند.

با اتحاد مادها، دولت «ماد» تشکیل شد. پس از مدتی پارس ها توانستند دولت ماد را از بین ببرند و سلسله های هخامنشیان، اشکانیان و ساسانیان را بنیانگذاری کنند. پژوهش ها نشان می دهد که زنان ایران زمین از زمان مادها که نخستین ساکنان این دیار بودند، دارای حجاب کاملی، شامل پیراهن بلند چین دار، شلوار تا مچ پا و چادر و شنلی بلند بر روي لباس ها بوده اند.
این حجاب در دوران سلسله های مختلف پارس ها نیز معمول بوده است. بنابراین، در زمان بعثت زرتشت و قبل و بعد از آن، زنان ایرانی از حجابی کامل برخوردار بوده اند. برابر متون تاریخی، در همه آن زمان ها پوشاندان موی سر و داشتن لباس بلند و شلوار و چادر رایج بوده است. و زنان هر چند با آزادی در محیط بیرون خانه رفت و آمد می کردند و همپای مردان به کار می پرداختند، ولی این امور با حجاب کامل و پرهیز شدید از اختلاطهای فساد انگیز همراه بوده است.
جایگاه فرهنگی پوشش در میان زنان نجیب ایران زمین به گونه ای است که در دوران سلطه کامل شاهان، هنگامی که خشایار شاه به ملکه«وشی» دستور داد که بدون پوشش به بزم بیاید تا حاضران، زیبایی اندام او را بنگرند، وی امتناع نمود و از انجام فرمان پادشاه سر باز زد و به خاطر این سرپیچی، به حکم دادوران، عنوان«ملکه ایران» را از دست داد. نقل این داستان در عهد عتیق چنین آمده است: «.... امر فرمود وشتی ملکه را با تاج ملوکانه به حضور پادشاه بیاورند تا زیبایی او را به خلایق و سروران نشان دهد؛ زیرا که نیکو منظر بود اما؛ وشتی نخواست...»

 



سه شنبه 29 فروردين 1391برچسب:, :: 14:44 ::  نويسنده : ملیحه

 

مقدمه

با فرارسیدن قیامت، که زندگی دنیا به پایان می‌رسد بشر در جهانی دیگر که جهان آخرت مشهور می‌باشد نوع دیگری از زندگی را تجربه می‌کند که این زندگی بر خلاف زندگی دنیایی فانی و زود گذرش، ابدی است و در آن پایان و مرگ امکان ندارد. اما سوال اینجاست که آیا زندگی دوباره بشر در عالم آخرت عین همین زندگی وی در همین دنیاست یا نه تفاوت دارد و اگر زندگی آخرتش با زندگی دنیویش متفاوت است، این تفاوتها تا چه حد است. البته لازم به یادآوری است که وجود تفاوت بین دنیا و آخرت به معنی جدایی کامل این دو نوع زندگی از هم نیست بلکه در جهان بینی اسلامی رابطه عمیقی بین این دو نوع زندگی وجود دارد در واقع جهان آخرت صورت تکامل یافته این دنیا می‌باشد و تفاوتهای آن دو در حد تفاوت مرتبه ناقص با مرتبه کامل یک موجود است مانند تفاوت یک میوه نارسیده با همان میوه رسیده، فلذا می‌بینیم که گویند دنیا مزرعه آخرت است یعنی جهان طبیعت در مسیر تکاملی خود به سوی هدف نهایی خودش، سرانجام به مرحله نهایی کمال خویش می‌رسد و چون در این مرحله به کمال رسیده تمام قید و بندهای محدود دنیا را پشت سرگذاشته و حقیقت و باطن هستی آشکار می‌گردد.

تفاوتها

در اینجا نگاهی گذرا به تفاوتهای دنیا خواهیم داشت تا تصویر درستی از زندگی آخرت را بدست آوریم که به ترتیب زیر است:

فناپذیری دنیا و جاودانگی آخرت

عمر دنیا هرچند هم طولانی باشد خلاصه با ظهور قیامت به پایان خود خواهد رسید در حالی که عمر آخرت، ابدی است و به خواست الهی هیچ گاه پایان نمی‌یابد، در آیات مختلفی به این حقیقت اشاره گردیده است از جمله در سوره اعلی آیات 16 و 17 چنین می‌خوانیم که "لیکن زندگی دنیا را بر می‌گزینند با آنکه آخرت نیکوتر و پایدارتر است". و در سوره نساء آیه 77 بیان شده که برخورداری از دنیا اندک می‌باشد و برای کسی که تقوا پیشه کرده آخرت بهتر است.

دنیا مقدمه و آخرت هدف

زندگی دنیا به عنوان مقدمه‌ای برای زندگی آخرت است در واقع ارزش دنیا تا این حد است که به عنوان یک راهی، ما را به آخرت می‌رساند و هدف از زندگی موقت این دنیا، آمادگی یافتن انسان در آن دنیا برای درک رحمت و نعمت الهی یا عذاب می‌باشد چنانکه در آیه 77 سوره نساء آمده برخورداری از دنیا اندک است و برای تقوا پیشگان آخرت بهتر است. براین اساس است که کسی که زندگی این دنیا را هدف خود قرار داده بسیار زیان کرده است.

خلوص نعمت و عذاب اخروی

به تجربه برای همه ماها ثابت شده است که در زندگیمان همواره لذت و رنج، شادی و درد با هم آمیخته است مثلا لذت خوردن غذای دلخواه، رنج تهیه آن را به همراه دارد، و لذت مادر شدن رنج مشکلات نه ماه بارداری را به همراه دارد اما در جهان آخرت چنین آمیختگی وجود ندارد در آنجا گروهی از بهشتیان از لذت نعمت خالص برخوردارند تا حدیکه کوچکترین رنجی بر آنها متصور نیست و در مقابل گرهی دیگر جز عذاب چیزی دیگری ندارند.

دنیا نظامی اجتماعی و آخرت نظامی فردی

زندگی دنیا، زندگی اجتماعی است و انسان موجودی اجتماعی است یعنی بدون دیگران نمی‌تواند نیازهایش را بطور کامل رفع کند، او همچنانکه در زندگی از نتیجه اعمال نیک دیگران برخوردار می‌باشد همینطور از پیامدهای نامطلوب خطاهای دیگران نیز ضرر می‌بیند. به همین جهت است که همواره آنها در سرنوشت اجتماع بطور مشترک سهیم هستند، اما در آخرت هرچند در کنار هم زندگی می‌کنند ولی اثری از روابط اجتماعی مانند دنیا خبری نیست. روابط خویشاوندی و پیوندهای اجتماعی نقش خود را از دست داده رنگ می‌بازند و طبق آیه 88 سوره شعرا "هیچ مال و فرزندی سود نمی‌دهد و هرکس به تنهایی مسئول اعمال خویش است و به تنهایی جزای آن را می‌بیند. یعنی نظام آخرت، نظام فردی است به خلاف نظام دنیا که نظام اجتماعی است.
تفاوت ماهوی دو دنیا
اینکه اساسا نظامی که بر جهان آخرت حاکم است با نظامی که بر این دنیا حاکم است تفاوت دارد چرا که دنیا محل تحول و تغییر است، در آن مرگ و حیات با هم وجود دارد اما جهان آخرت به کلی حیات است و زندگی، آخرت سرشار از شعور است و آگاهی برخلاف این دنیا. در واقع طبق آیات قرآنی زندگی حقیقی همان سرای آخرت می‌باشد. "سوره عنکبوت آیه 64"

تفاوت در پاداش و کیفر

می‌دانیم که پاداشها و کیفرهای دنیا امری قراردای است و بر این اساس است که در دو نظام حقوقی متفاوت یک جرم، مجازاتهای مختلفی دارد و همچنین علاوه بر آن، مجازات دنیایی به خاطر این است که از انجام کار خلاف مشابه آن جلوگیری گردد وهمچنین تنبیه خلافکار مدنظر است و اینکه یک نوع داوری برای کسانی است که حقشان ضایع گردیده اما جزای اعمال در آخرت، امری حقیقی است (نه قراردادی) که هیچ یک از اهداف یادشده در آن قابل تصور نیست. در دیدگاه اسلامی آنچه در آخرت به عنوان پاداش یا عذاب به انسان می‌رسد همان باطن اعمال انسان و نیت اوست که تجسم می‌یابد و به صورت عذاب یا نعمت در می‌آید که در آیات متعددی به این مطلب اشاره گردیده که" آیا جز آنچه می‌کردید سزا داده می شوید؟" چنانکه در آیه 10 سوره نساء صورت تجسم یافته مال یتیم را به ناحق خوردن، آتش می‌دانند و می‌فرماید"... کسانی که اموال یتیم را به ستم می‌خورند جز این نیست که آتشی در شکم خود فرو می‌برند".

تفاوتهای بین اهل دنیا و آخرت

البته علاه بر تفاوتهای اصلی بین دنیا و آخرت، تفاوتهایی نیز بین اهل دنیا و آخرت وجود دارد که بدین ترتیب است:
اهل دنیا کسانی هستند که بسیار می‌خندند و پرخوری می‌کنند و خوابشان زیاد است و خشمشان فراوان، همواره از دیگران طلبکارند و وقتی به کسی بدی می‌کنند عذر نمی‌طلبند و علاوه بر آن عذرپذیر نیز نیستند، در عبادت کسل و تنبل هستند و با اینکه می‌دانند مرگشان نزدیک است آرزوهای دور و درازی دارند، به محاسبه اعمال خود نمی‌رسند، زیاد حرف می‌زنند و نفعی به دیگرانت نمی‌خواهند، از خدا بسیار کم می‌ترسند و هنگام آسایش و رفاه شکرگذار نیستند و به هنگام مصیبت و بلا، صبور نمی‌باشند. کارهای خیر دیگران در پیششان کم است، ادعای چیزی را می کنند که نیستند و کارهای کوچک خود را بزرگ می‌شمارند و به عیب جویی مشغولند.

اما اهل آخرت کسانی هستند که خیلی زیاد حیاء و نجابت دارند و از روی برنامه عمل می‌کنند، نفعشان برای مردم فراوان است، صادقانه با دیگران برخورد می‌کنند، مردم از دستشان در امنیت هستند، سنجیده سخن می‌گویند و به محاسبه اعمال خود می‌پردازند و همواره به یاد خدا هستند و ترس از خدا بر دلشان حاکم است و در آغاز نعمت، حمد کنند و در پایانش شکر، پرخوری و پرگویی و اسراف ندارند و کسانی را که از آنها رویگردان هستند به سویشان می‌خوانند و مبارزه با نفس دارند.  

 



دو شنبه 28 فروردين 1391برچسب:, :: 14:39 ::  نويسنده : ملیحه

  شاگردی از استاد پرسید: منطق چیست؟


استاد کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
استاد گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
استاد جواب داد : نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
استاد گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
استاد این بار توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
استاد در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
خاصیت منطق بسته به این است که چه چیزی رابخواهی ثابت کنی



یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:, :: 13:26 ::  نويسنده : ملیحه

 

نام روزهای هفته‌ فرنگی از گاهنامه کهن ايرانی برگرفته شده است می دانیم که نام روزهای هفته در ايران کهن بدين گونه بوده است:
کیوان شید (شنبه):
نخستین روز هفته به نام کیوان شید نامگذاری شده است که تشکیل شده است از کیوان + شید. کیوان بعد از مشتری بزرگترین سیاره شمرده میشود که 700 برابر زمین است. آنرا زحل نیز نامیده اند. شید نیز به چم (معنی) نور و روشنایی است. از این روروز نخست ایرانی حکایت از سیاره روشن و نورانی را دارد.
مهر شید (یکشنبه):
روز دوم از هفته مهرشید است که مهر آن به چم ( معنی) دوستی و مهربانی در پهلوی میتراست. مهر برگرفته شده از آئین هفت هزار ساله میترایی است. مهر همچنین ایزد عهد و پیمان است و در اوستا آمده است که هیچ چیز بر ایزد مهر پوشیده نخواهد بود. نامگذاری این روز به مهرشید حکایت از تعهدی است که بین مردمان باید برقرار باشد زیرا در ایران باستان پیمان شکنی و دروغ بزرگترین گناهان به حساب می آمده است. شید نیز به چم ( معنی ) روشنایی و نور می باشد.
مهشید (دوشنبه):
مه بر گرفته شده از ماه است که این نیز از آیین میترایی کهن ایرانی آمده است. خورشید و ماه از تندیس های آئین میترایی بوده است که نشان از قدرت و پویایی جهان آفرینش داشته است. سومین روز هفته در ایران باستان به نام این نماد خداوند نامگذاری شد و آنرا مهشید به چم (معنی) ماه روشن و نورانی نام گذاشتند.
بهرام شید (سه شنبه):
بهرام برگفته شده از ورهرام زبان پهلوی باستان است و از یک سو نام ستاره مریخ است. بهرام ایزد پیروزی در ایران باستان شمرده می شده است و اندیشه نیاکان ما بر این بوده است که خداوند یکتا (اهورامزدا) نیروی هایش را برای اجرا در بین افراد بشر بین ایزدان (فرشتگان) خود تقسیم نموده است تا آنان آنرا برای مردمان پیاده کنند. از این رو بهرام ایزد پیروزی نامیده شده بوده است و چهارمین روز هفته به نام روز پیروزی روشنایی بر تاریکی و غلبه انسان بر بدی ها و اهریمن نامگذاری شده است.
تیرشید (چهارشنبه):
تیر برگرفته شده از تیشتر پهلوی است. نیاکان ما تیر را ایزدان و نگهبان باران نامگذاری نموده اند و این گونه می پنداشته اند که اهورامزدا برای یاری رسانی به کشاورزان و جلوگیری از خشکسالی و باروری زمین و سبز و سالم و پاکیزه ماندن جهان به ایزد باران فرمان میداده است که به یاری مردمان برسد. در کل این روز به نام روز روشنایی باران و خواست پروردگار برای حفظ طبیعت نامگذاری شده است.
اورمزد شید (پنجشنبه):
اورمزد نام دیگری از دهها نام اهورامزدا است که همه حاکی از قدرت و توانایی پروردگار است. این نام از واژه های پهلوی ارمزد، هرمزد، اورمزد، هورمزد، اهورامزدا، مزدا گرفته شده است. از این رو پنجمین روز هفته به نام روز روشنایی خداوند نامگذاری شده است. از این رو این واژه هنوز به گونه ای دیگر در شب های جمعه برقرار است و هنوز تصور مردمان ما بر این است که شب های جمعه روز ارتباط با خداوند و فوت شدگان است.
ناهید شید (آدینه):
ناهید همان آنهیته یا آناهیتا است که ایزد آب قرار گرفته است. در اوستا آناهیتا به صورت دوشیزه ای بسیار زیبا، قدی بلند و اندامی تراشیده نام نهاده شده است و نام دیگر ستاره ونوس نیز آناهیتا یا ناهید است. در کل روز جمعه روز روشنایی آب و مظهر بخشندگی و عنایت پروردگار نامگذاری شده است.

 



شنبه 26 فروردين 1391برچسب:, :: 15:5 ::  نويسنده : ملیحه

 

 


 

آیات عموم که از آنها می شود تفسیر مرگ را از زبان قرآن دانست، یکی آن آیاتی است که از مرگ به " توفی " تعبیر می کند که این آیات زیاد است:
«الذین تتوفیهم الملائکه ظالمی انفسهم؛ همان کسانی که فرشتگان جانشان را می گیرند و آنان بر خود ستم روا داشته اند» (نحل/28).
«الذین تتوفیهم الملائکة طیبین؛ کسانی از مؤمنان که پاکند چون فرشتگان جانشان را بگیرند» (نحل/32).
«الله یتوفی الانفس حین موتها و التی لم تمت فی منامها؛ خداوند نفس ها را در وقت مردن و (نفس) زنده ها را که هنوز نمرده اند و وقت خوابیدن می گیرد» (زمر/42).
«و هو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون؛ خدا قاهر است در بالای بندگان و برای شما نگهبانان می فرستد تا آن وقتی که مردن یکی از شما می رسد، همان رسل و فرستاده های ما او را توفی می کنند (می میرانند)» (انعام/61).
«حتی اذا جائتهم رسلنا یتوفونهم؛ تا آنکه فرشتگان ما به سراغشان می آیند و جانشان را می گیرند» (اعراف/37).
«اعبد الله الذی یتوفیکم؛ خدا را می پرستم که به هنگام جان شما را می گیرد» (یونس/104).
«و قالو اءاذا ضللنا فی الارض ائنا لفی خلق جدید بل هم بلقاء ربهم کافرون* قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم؛ و گویند آیا چون در خاک زمین ناپدید شدیم، آیا آفرینش تازه ای خواهیم یافت؟ بلکه ایشان لقای پروردگارشان را منکرند. بگو فرشته مرگ که بر شما گماشته شده است، روح شما را می گیرد، سپس به سوی پروردگارتان بازگردانده می شوید» (سجده/10و11).

از این آیات زیاد داریم که مرگ را تعبیر به ''توفی'' کرده است. " توفی'' از ماده ''وفی'' است، همان ماده ای که وفا و استیفا از آن ماده است. ''توفی'' از ماده فوت نیست. ما فارسی زبان ها گاهی فوت را با وفات مرادف خیال می کنیم. فوت از دست رفتن است، اگر تعبیر فوت می کرد، مرگ به همان معنای تباهی و تمام شدن و از دست رفتن بود. وفات از ماده وفا و استیفاست و به اتفاق تمام لغتها ''توفی'' یعنی استیفا کردن و تحویل گرفتن یک چیز بتمامه. «الله یتوفی الانفس حین موتها» یعنی خدا نفسها را در وقت مردن بتمامه و بکماله می گیرد، و همچنین آیات دیگری که در این زمینه هست همان مفهوم قبض را می دهد. در قرآن کلمه " قبض " نیامده و ما در عرف خودمان می گوییم عزرائیل روح را قبض کرد، قابض الارواح است، ولی قبض با توفی که در قرآن آمده هر دو یک معنی را می دهند.

از آیات قرآن به طور کلی، چه درباره سعدا و چه درباره اشقیا اینچنین استنباط می شود که مردن به طور کلی ''توفی'' است. ''توفی'' یعنی استیفا کردن، قبض به صورت کامل کردن، تحویل کامل گرفتن که از ماده " وفی " است و در آیات زیادی از قرآن آمده است: «الله یتوفی الانفس حین موتها» یا «قل یتوفیکم ملک الموت الذی وکل بکم» که خود این تعبیر، بیان ماهیت مرگ است: مرگ یعنی تحویل گرفتن و بردن. کلمه " نفس " هم که در قرآن آمده است در عربی یعنی خود. وقتی می خواهند بگویند خود این چوب، می گویند نفس این چوب. ''جائنی زید نفسه'' یعنی زید آمد، خودش آمد (همان عین خودش نه چیزی دیگری). اگر قرآن به آن چیزی که از انسان گرفته می شود تعبیر ''نفس'' می کند، از آن نظر است که از نظر قرآن خود واقعی انسان همان است که گرفته و برده می شود.


معاد شهید مطهری، صفحه 41-40 و 62



جمعه 25 فروردين 1391برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : ملیحه

   

 

 


هنر عبارت است از ساخت و پرداخت اشياء بر وفق طبيعتشان كه خود حاوي زيبايي بالقوه است،‌ زيرا زيبايي از خداوند نشأت مي گيرد و هنرمند فقط بايد بدين بسنده كند كه زيبايي را بر آفتاب اندازد و عيان سازد. هنر اسلامي در كلي ترين بينش آن روشي براي شرافت روحاني دادن به ماده است.1 با اين تعبير كه زيبايي از صورت و ماده تشكيل مي شود كه صورت دربرگيرنده معنا و مفهوم بوده و ماده اصالت، ‌جنسيت و ظاهر را دربر مي گيرد. پس مي توان خاستگاه هنر در تاريخ را در ادواري بررسي كرد كه وجود و منشاء هنر، زيبايي صورت آن بوده، نه ماديت و جنسيت آن.

اما به تكامل رسيدن روح اشياء و جوهره اشكال را،‌ يك حركت بالقوه اي در درون و بيرون هدايت مي كند كه تا ذائقه زيبايي را در يك پوسته ظاهر و معنادار خود در نمود عيني و ظاهري كه در پس يك تفكر تاريخي و خيالي در طبيعت نمود دارد، نشان دهد پس بينش يك تفكر است كه خاصيت يك شي را نمود مي سازد. زيبايي از خداوند نشأت مي گيرد. آن خداوندي كه شايد در زمان هاي دور يك عقيده و يك توتم و يا يك شي فرومايه بوده كه از خداوندي فقط شمه اي داشته كه نمود آفريدگاري انسان را در هنر،‌انديشه و زيبايي نمايان كرده و صورت را در ساحت اشياء آن نشان داده است. تفكر و عقيده حاكم يك شي پست و فرومايه را در حد يك اثر زيبا بالا مي برد و خاصيت آپولوني به آن مي دهد و در پس تفكر و ذهن خلاق هنر و زيبايي كه از عرش به عرض كشيده شده و در حد تناسبات، محاكات و محسوسات نمود عيني و ذهني خود را نشان مي دهد. خداوند خود،‌آفريده را در بند تحولات مادي و معنوي قرار داد و انسان خود كرده را از ازل و سرشت خود دور كرد و آنگاه از خود بي خود شد و از درخت ممنوعه خورد و گناه را به گردن گرفت. بينش يك تفكرديني نشأت گرفته از آفرينش آدم و فرمانبرداري آن از آفريدگار خويش جاري است و انسان به عنوان اولين موجود، آن را نفي كرد

 و در گرداب خويش راه خرد و عقلانيت را در پيش گرفت. تفكر ديني راه در انديشه قداست ماده دارد واز ماده روح و جوهره تمام عالم خلقت در ذهنيت انسان رقم زده مي شود و زيبايي، ‌جوهره نمود عيني و نفساني گمشده انسان مي شود. انسان ، گمشده خود را كه در عالم ذر به وديعه گذاشته شده بود، ‌از عالم لاهوت به ناسوت كشاند و روح زيبايي مادي را عصاره اشكال و احجام قرار داد. هنر در پس توجه اديان رشد مي كند و نمود خداوندگار در جمود،‌ چوب و تصوير تجلي پيدا مي كند. روح زيباي خداوند تمام شمول،‌ در تمام اعصار وجودي انسان در پس انديشه و فرهنگ و تمدن هاي به وجود آمده نشان از تنها روح ماندگار در تاريخ همانند روح دوران خود را نمايان مي سازد. 
بحث هنر ديني و اسلامي كه ريشه ديني آن از به وجود آمدن انسان و باورهايش با او همراه بوده آثار هنري كه روحيه اعتقاد و باور دروني و يك حس غريب كه براي انسان گمشده مي باشد،‌ نمود آن را در ارايه يك اثر هنري در قالب پيكر تراشي، مجسمه سازي، نقاشي و موسيقي نشان داده پس هنر ديني ريشه در نفس انسان بدوي از هنرو زيبايي حاصل شد، ‌براي رسيدن به كمال ومافوق طبيعي بشر. در پس تفكر انسان اوليه مدرن در خلق تصاوير و مفاهيم، ذهنش هميشه موضوع رسيدن به حد كمال و تعالي ماده و رسيدن از ماديت به روح ابدي عالم مثال و در تلاش بوده. نمونه تعالي هنر ديني را ما از زمان ظهور مسيح در غرب شاهد هستيم، ‌اما نبايد آثار هنري به جاي مانده از تمدن ايران را از زمان هخامنشيان دور از نظر بگيريم. نياز به خلق آثار هنري و معماري در پيشينه تفكر اهورايي و مزدايي هنرمند ايراني نقش بسته شد و آثار خلاق و منحصر به فرد به يادگار ماند و هنر ديني نمود آفريدگاري خود را در اين آثار كه تكامل روح ابدي و زنده انسان بود در صحنه تاريخ نقش بست. روح زيبايي،‌ سرچشمه ذات اقدس احديت مي باشد كه به صورت تزيين صرف براي آرايش و نمايش حس مادي زيبايي به كار رفت و در كنار اين حس، ‌قدرت اهورايي و تقدس معنوي از تصوير طرح و نقش در سنگ سخت نشان از يك اقتدار ديني و ماندگاري يك اثر شد. هنر در خدمت شاهان، خدايان و اهريمنان، سير تعالي خود را ثمر بخشيد.

از پيدايش هنر و زيبايي كه  صحبت مي كنيم دوگانگي در تفكر و فرهنگ يك تمدن وجود داشت و اين هنرمندان بوده اند كه اين نوع دوگانگي را به طرز باشكوهي براي مردمان به نمايش گذاشتند و حتي خود شاهان نيز از سر و راز هنر غافل بودند و هنر يكي از قدرتمندترين عاملان است كه توجه به دين و اعتقاد انسان به خدا و الهه گان را زياد مي كند. نقوش حكاكي شده از زمان تمدن آشوريان،‌يونانيان،‌روميان و ايرانيان،‌ثبت جريان گذران زندگي پيروزيها و شكست دشمنان با يك روحيه قراردادي و محكم بر پايه فرهنگ و هنر منطقه خود يك نوع نياز روحي و معنوي عجين شده و بر محور دين و به نوعي هنر ديني در تاريخ هر يك از اين تمدنها ثبت شده است. زيبايي نيز بر اساس علايق نفساني و معنوي الهه گان به طرز زيركانه اي ترسيم شده است. بعضي از آنان تصاوير تلفيق حيوان و انسان كه تصوير مافوق بشري را دارد و يا بعضي از آنها زيباترين تزيينات و تناسبات را در خود گرفته نمود ، اله پيروزي و زيبايي قرار مي گيرد وتصاوير در پس يك اعتقاد پرستش،‌به طرز باشكوهي جلوه مي كنند. همانطور كه اشاره شدنمود هنر ديني خاصه از زمان ظهور مسيح درغرب اتفاق افتاد و تمام شعائر و هنرها و علوم درخدمت اين اعتقاد كه رسالت پيامبر خدا كه براي آمرزش گناهان و سير صعودي انسان به حق تعالي مي باشد، ‌قرار گرفت. مسيح اولين پيامبري نبود كه از طرف خدا بر بندگان ظهور كرد، بلكه پيامبران ديگري نيز بودند كه در صحنه هاي مختلف و ادوار گذشته بر آدميان ظهور كرده اند،‌ پس فقط مسيح بود كه گمشده انسان غرب را به آنان رساند و تمام آداب و كردار تمدن غرب بر اين محور قرار گرفت و ما شاهد يك هنر صد در صد ديني درآن زمان هستيم. كليسا بعنوان اولين مظهر اتصال انسان به خدا و جايگاه پرستش ساخته شد و پيكرتراشي كه نمونه عظمت و شكوه جلال و تمدن پيشين بود براي تزيين و رسالت مسيح بر ديوار و سر در كليسا نمودار گشت. اصول هندسي مبنايي و هندسه خدايي يونان باستان يكي از تناسبات زيبا شناسانه معماري گوتيك قرار گرفت و نقاشي و كتاب آرايي در تزيين كتاب انجيل بر اساس بينش يك تفكر ديني صورت گرفت؛ اما باورها و اعتقادات به اينجا ختم نمي شود و زنده بودن هنر و فرهنگ يك تمدن وابسته به دين و اعتقاد حاكم بر اين جامعه را داراست كه آثار بوجود آمده وامدار عالم بالا و زيبايي معنوي مي باشد.
با نمود عرفان ديني را در حد اخلاق و كمال در به ظهور رسيدن اسلام و پيامبر خير و بركت كه خاتم تمام پيامبران از جانب خدا مي باشد، شاهد هستيم. اسلام بعنوان جامع ترين اديان موجود قرار گرفت و عالمان ديني براي تبليغ اين دين در كنار هنرمندان تمدن اهورايي كه از پيش دين را در گفتار نيك و كردار نيك و رفتار نيك دست به خلق آفرينش آثار هنري زده بودند براي ثبت دين جديد و جامع با روحيه ايراني،‌اسلام و آئين عقايد را به تصوير و زينت كاري نقش آفريني كردند. اولين بناي مذهبي كه خاستگاه عبادت و پرستش بود به دست خود پيامبر ساخته مي شود. عبادت خداي يگانه كه هميشه از در تلاش اين عظمت و معنويت دين پاك، دست به آفرينش و ساخت و پرداخت محل عبادت زد و معماري مساجد همراه تزيينات گچبري و كاشيكاري مزين به اسماء جلاله خداوند و پيامبرش شد. نمود آفريدگاري لاهوت خداوند از آسمان به زمين كشيده شد و عالم بالا نمود خود را در معماري مساجد به حد يك بارگاه ملكوت خداوندي تزيين شده يافت. هنرمند مسلمان دو هنر نقاشي و مجسمه سازي را با اين وجود كه ازنظر اهل افراط و تفريط دين شناسان حرام شده بود، ‌در هنر اسلامي به گونه اي ماهرانه به اوج رساند و با نقوش گياهان، ‌هندسه و تزيينات بعد و از حجم پردازي و نمايي از بهشت خداوندي را در حاشيه كتاب هاي مذهبي و ادعيه به كار گرفت و آسمان نيلگون در فضاي مساجد در شكل گنبد و تزيينات زيباي كاشي و رنگ هاي آبي و لاجوردي و فيروزه اي همراه با نقوش هندسي با تمثيلي از خورشيد و ستارگان نمود پيدا كرد و سپس هنر صد درصد ديني در حد عرفان اسلامي بالا مي رود تا آن حد كه ديگر تصاوير نقاشي ها سايه دار نيستند نور سفيد خداوندي تمام سايه ها را از تمام صحنه ها و پيكره تصاوير مي زدايد و رنگ تخت و رنگ ناب و خيالي و تصاوير بدون پرسپكتيو نقش نمايي مي كند. 
زاويه ديد هنرمند به اثر هنري به گونه اي تغيير يافت كه همچون نگاه خداوند بر بندگان از بالا به پايين شكل گرفت و تمام زواياي زايد مادي از بين رفت و اشكال به صورت خالص خود ديده مي شوند و اين پيكره انسان است كه بر عرصه تصاوير ايستاده، برعرش زميني قدم مي گذارد و به صورت مادي نقاشي مي شود؛ اما باز نقاش مسلمان در به تصوير كشيدن پيكره ها، ‌فضا و زمان معنوي را در ارايه آثار هنري خود همراه با رنگ خيالي تصوير شده را فردي مأوايي جلوه مي دهد. به گونه اي كه مي توان گفت اينها همه خود نمونه تكامل يافته هنر ديني است.

 



چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:, :: 22:5 ::  نويسنده : ملیحه

   

 

تشریع نماز آیات در هنگام گرفتن خورشید و ماه دو نکته خاص دارد:

1- بطور کلّى خورشید و ماه و منظومه شمسى در نظر انسانها نظام شگفت انگیزى دارند، خورشید با اشعّه طلایى خود به کلّیّه جانداران و نباتات رشد و نموّ مى بخشد، ماه با گردش منظّم و دقیق خود سیر زمان را اندازه گیرى مى کند و با انوار نقره فام خود از تیرگى شب کاسته، پهنه زمین را براى ما روشن مى سازد.

این آثار مهم، با عظمت شگرفى که آنها دارند، در گذشته در اذهان افراد ظاهر بین اثر گذاشته و در آنها این تصوّر را پیش آورده بود که آنها که بر حسب ظاهر، بر جهان جانداران و گیاهان و جمادات، با عظمت کامل حاکمیّت دارند، در سرنوشت انسان مؤثّر بوده و معبود یا خالق او مى باشند و از همین راه بود که پرستش آفتاب و ماه پیش آمده و عدّه اى به ربوبیّت این اجرام نورانى معتقد شدند و خورشید و ماه را به جاى «خدا» که حاکم مطلق بر تمام عالم هستى است، گذارده بودند.

بزرگترین ضربه اى که قهرمان توحید، ابراهیم(علیه السلام) برعقیده این گروه وارد ساخت، از این راه بود که محکوم بودن این کرات را در برابر نظام و قوانین کلّى جهان به آن ها یادآور شد(سوره انعام، آیه هاى 76 - 78) و افول (غروب نمودن و غایب گشتن) این اجرام درخشان را از انظار، گواه بر محکومیّت آنها گرفت.

زیرا «افول» این اجرام، بزرگترین نشانه محدودیّت آنهاست و موجود محدود و محکوم که خود در چنگال دیگرى است و حتّى در نورافشانى خود بر پهنه هستى اختیارى از خود ندارد، گواه بر عدم ربوبیّت و دلیل بر مخلوق بودن اوست.

کسوف و خسوف (گرفتن خورشید و ماه) نیز نشانه دیگرى از مخلوق بودن و محدود بودن آنها در برابر آفریدگار جهان است و مى رساند که آنان در رساندن فیض و پخش اشعّه و انوار خود به سایر موجودات، کوچکترین اختیارى از خود ندارند و لذا گاهى موجود دیگرى در برابر آنها قدم علم مى کند و آنها را از کار و عمل خود باز مى دارد.
بنابر این کسوف و خسوف خورشید و ماه، بهترین راهنما بر مخلوق بودن و محدودیّت آنها در برابر اراده مطلقى است که بر جهان هستى حکمفرماست.

در لحظه اى که ما با حادثه خسوف و کسوف روبه رو مى گردیم - حادثه اى که ما را به محکوم بودن این اجرام در برابر یک اراده قاهر غالب هدایت مى کند، حادثه اى که در دل ما ایمان و اعتراف به آفریدگار ایجاد مى نماید که همه جهان، از آن جمله خورشید و ماه، در قبضه قدرت او هستد - شایسته و لازم است که ایمان قلبى خود را در این لحظه در قابل عمل ریخته، با خواندن نماز آیات و نهادن پیشانى به آستان قدّس پروردگار جهان، عقیده و اعتراف باطنى خود را ابراز نماییم.

چنان که قهرمان توحید حضرت ابراهیم(علیه السلام) پس از آن که از اُفول این اجرام درخشان همان نتیجه را گرفت که ما از گرفتن خورشید و ماه مى گیریم، بلافاصله چنین گفت: «اِنِّى وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّماواتِ وَ الاَرْضَ حَنِیفاً وَ مَا اَنَا مِنَ الْمُشْرِکَینَ; من روى خود را به سوى کسى کردم که آسمان ها و زمین را آفریده، من در ایمان خود خالصم و از مشرکان نیستم».( سوره انعام، آیه 79)

2- علاوه بر این، در مواردى که اوضاع تازه و احیاناً وحشتناک و غیر عادّى در آسمان رخ مى دهد، عدّه اى از مردم به یک سلسله امور خرافى پناه برده و این اعمال را در رفع این حادثه مؤثّر مى دانند، اسلام با واجب ساختن نماز آیات به هنگام کسوف و خسوف، مردم را از توجّه به اوهام و خرافات بازداشته و عقول و افکار آنها را به نقطه اى که سرچشمه تمام حوادث گیتى است متوجّه ساخته است. بعلاوه، در برابر این حوادث وحشتناک به انسان آرامش و امنیّت خاطر مى بخشد.



سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:, :: 15:54 ::  نويسنده : ملیحه

   

 

اولا باید به عنوان یک اصل کلی بپذیریم که ما نمی‌توانیم همه حکمت‌های احکام را بفهمیم و اساسا نیاز اصلی به وحی در اموری است که عقل ما به آنها نمی‌رسد. پس ادعا نمی ‌کنیم که می‌توان علل و حکمت‌های همه احکام شرع را فهمید و اثبات کرد.
ولی در مورد این سؤال می‌توان به عنوان حکمت این نکته را در نظر گرفت که با توجه به این که اسلام به عنوان یک دین جهانی برای همه و همیشه نازل شده، باید عناصر مشترکی بین همه اقوام واهل زبان‌های گوناگون وجود داشته باشد تا پایه مشترک فرهنگ آنها را تشکیل دهد و چون بر اساس حکمت الهی، قرآن در عربستان و به زبان عربی نازل شده است، دستمایه این وحدت فرهنگی همان زبان قرآن قرار داده شده است.

خواندن نماز به عربی، حكمتهای متفاوتی دارد كه به برخی از انها اشاره می شود:
1. غنای زبان عربی از جهت واژگانی، ساختاری و معنایی به ویژه در حوزه معارف دینی به گونه ای است كه با دیگر زبانها قابل قیاس نیست. بررسی های انجام شده ،نشان می دهد كه برخی از مفاهیم قرآنی، در زبانهای دیگر معادل ندارد. رایج ترین آیه قرآن یعنی بسم الله الرحمن الرحیم به هیچ زبانی ترجمه دقیق نشده است و گویی هیچ مترجمی نمی تواند معادل دقیق برای برخی از واژه های به كار رفته در متون دینی رابیابد.

2. لطایف و زیبایی و اعجازین بودن سوره های قرآن، در صورت ترجمه از دست خواهد رفت و زیباترین ترجمه های بشری، هرگز جانشین لطایف و زیبایی كلام خداوند و آهنگ دلنشین و دل نواز آن نخواهد شد.

3. زبان عربی نه تنها زبان یك قوم، بلكه زبان دین ما است و آشنانی با آن ما را مستقیما با پیام خدا و سنت قولی پیامبر و ائمه هدی آشنا می سازد. عربی بودن نماز ،موجب انس و ارتباط دائمی مسلمانان با زبان دین و كتاب آسمانی می شود و زمینه آشنایی هر چه بهتر و مستقیم تر از معارف دینی را فراهم می آورد.

4. از منظر جامعه شناسی، زبان، یكی از مهم ترین ابزارهای انتقال و پویایی فرهنگی است. فرهنگ پذیری و جامعه پذیری در حد بسیار بالایی وامدار زبان می باشد. اگر استعمار جدید با تمام توان در بسط زبان خود می كوشد، از این رو است كه بهترین راه تحمیل فرهنگ و بیگانه سازی ملت ها با هویت خویش، در گرو تغییر زبان و ادبیات آنها است. برای مسلمانان، پیوند دائمی و فزاینده با زبان عربی كه حاوی فرهنگ، ادبیات و معارف دینی است یك ضرورت اجتناب نا پذیر است و بدون آن جامعه اسلامی با شتاب بیشتری دستخوش استحاله فرهنگی خواهد شد. از این رو شارع مقدس اسلام از طریق نمازهای پنج گانه، پیوند با زبان دین نهادینه و دائمی ساخته تا به این وسیله انتقال و پویایی فرهنگ اسلامی. در همه نسلها و صیانت آن در برابرتهاجمات فرهنگی بیگانگان، در حد بالایی تضمین شود.

5. یكی از ابزارهای وحدت انسانها اشتراك در زبان است و نماز است و نماز الگویی بسیار زیبا از وحدت بشری را به نمایش می گذارد. پرستش خدای یگانه در سراسر جهان با افعال، اذكارو زبان واحد، چیزی است كه در هیچ جای جهان، نظیری برای آن نمی توان یافت.



دو شنبه 21 فروردين 1391برچسب:, :: 15:54 ::  نويسنده : ملیحه

حتما واجب نیست شما با چادر نماز بخوانید. هر لباسی که بتواند حد شرعی پوشش را در نماز داشته باشد می توان در نماز از آن استفاده کرد. مراجع عظام تقلید در جواب این سوال که زن در هنگام نماز چه مقدار از بدن را باید بپوشاند؟می فرمایند:باید تمام بدن و موى خود را به جز صورت (به مقدارى كه شستن آن در وضو واجب است)، دست‏ها تا مچ و پاها تا مچ را بپوشاند اما براى آنكه یقین كند كه مقدار واجب را پوشانده است، باید مقدارى از اطراف صورت و پایین‏تر از مچ را نیز بپوشاند.( توضیح المسائل مراجع، م 789 آیت اللّه وحید، توضیح المسائل، م 795 و آیت اللّه خامنه‏اى، اجوبة الاستفتاءات، س 734.)

 

همچنین در جواب این سوال که نماز خواندن زن با بلوز و شلوار چه حكمى دارد؟ می فرمایند: اگر جاهایى از بدن كه باید پوشیده شود، بپوشاند اشكال ندارد.( العروة الوثقى، ج 1، فى الستر و الساتر، الثانى آیت اللّه تبریزى، استفتاءات س 446 آیت اللّه فاضل، جامع المسائل، ج 1، س 442.)

علت استفاده از چادر در نماز برای پوشش بدن به خاطر راحتی و در دسترس بودن این لباس و همین طور حفظ سادگی لباس و تمرکز بیشتر در حفظ حضور قلب در نماز است چرا که چادر جذابیت های سایر لباس ها را در منحرف کردن ذهن از حضور قلب در نماز ندارد.

در میان آیات و روایات چیزی که به فلسفه و حکمت این موضوع اشاره کرده باشد یافته نشد چرا که اصولاً مسائل عبادی و احکام شرعی جنبة تعبدی دارد و در این مسائل فقط تعبد و پذیرش خواست شارع مقدس است ، اگر چه مصالحی در آنها نهفته است که از آنها آگاهی نداریم.

به هر صورت حجاب و پوشش بانوان در نماز، علل و فلسفه‏هاى متعددى دارد از جمله این که:

وجود پوششى یك‏پارچه براى تمام بدن و داشتن پوششى مخصوص براى نماز، توجه و حضور قلب انسان را بیشتر مى‏كند و از التفات ذهن به تجملات و چیزهاى رنگارنگ مى‏كاهد و ارزش نماز را صد چندان مى‏كند.

همین طور، حكم پوشش در نماز، با حفظ حجاب در برابر نامحرم تفاوت‏هایى دارد و با آن قابل مقایسه نیست؛ مثلاً پوشاندن روى پا در برابر نامحرم واجب است؛ ولى در نماز - بدون حضور نامحرم - واجب نیست



یک شنبه 20 فروردين 1391برچسب:, :: 16:7 ::  نويسنده : ملیحه

   

 

پیامبر اكرم(ص) فرمود : "جُعِلَتْ لی الارضُ مسجداً و طهوراً" (زمین برای من محل سجده و پاك وپاك كننده آفریده شده است.) و برای امّتم نیز زمین محل سجده و پاك و پاك كننده آفریده شده است. "جُعِلَتْ لِاُمتی الارضُ مسجداً و طهورا" (خصال شیخ‌صدوق، باب الاربعه، پس خاك خالص چیزی است كه به اتفاق جمیع طوائف مسلمین، سجده بر آن صحیح است.

وقتی رسول خدا به مدینه منوره تشریف آوردند و دستور ساختن مسجدالنبی را دادند، در آن زمان مسجد فرش نداشت و پیامبر(ص) روی همان زمین مسجد، روی همان خاكهای مسجد سجده می كردند. در زمان ابوبكر و عثمان و عمر و حضرت علی(ع) نیز روی همان زمین مسجد سجده می نمودند. بنابراین تمام نمازهای پیامبر روی زمین بوده و سجده های پیامبر و مسلمانهای صدر اسلام، بر روی خاك بوده. پس قطعاً سجده بر خاك صحیح است و شیعیان كه بر روی خاك سجده می كنند، به واسطة تأسّی و متابعت از رسول خداست؛ پس قطعاً نمازهایشان صحیح است.

شیعه سجده را بر تمام زمین جائز می داند، چه سنگ باشد و چه خاك. ثانیاً چون شرط است كه محل سجده باید از هر نجاستی پاك باشد و سجده بر زمین نجس جایز نیست، بدین جهت شیعیان قطعه ای از خاك پاك (مهر) را به همراه خود دارند،‌ تا هر وقت خواستند نماز بخوانند،‌بر آن خاك پاك سجده كنند. زیرا نمی دانند هر خاك و زمینی كه بر آن می خواهند سجده كنند، پاك است یا نه، بدین جهت یك قطعه خاك پاك را كه یقین به طهارتش دارند، انتخاب می كنند و بر آن سجده می كنند.

علاوه بر این، چون سجده عنوان خضوع و خشوع در مقابل عظمت پروردگار دارد و نمازگزار باید اشرف اعضای بدن را كه پیشانی است، بر زمین بگذارد، پس سر بر خاك گذاشتن در حالت عبودیت و بندگی، بیشتر دلالت بر خضوع و خشوع در پیشگاه پروردگار دارد، نسبت به سایر اشیاء دیگر. اما اگر انسان در حال سجده، پیشانیش را به سجاده گران قیمت یا بر فرش نرم و لطیف، یا بر حریر و برلیان و طلا و نقره، یا بر جامه های گران قیمت بگذارد، اینها دلالت بر تواضع و خشوع نمازگزار نسبت به پروردگار نمی‌كند.

علی بن جعفر از برادرش حضرت موسی بن جعفر(ع) سؤال كرد : آیا انسان می تواند از فرش حریر و سجاده حریر، همین طور از فرش دیباج و سجاده دیباج استفاده كند؟ بر روی آنها بخوابد، تكیه دهد، بایستد، نماز بخواند؟ امام( فرمود : خوابیدن، نشستن و و سایر استفاده ها از آنها اشكالی ندارد، اما نمی تواند بر روی آنها سجده كند.( بحارالانوار، ج85، ص146)

بنابراین می توان نتیجه گرفت كه باب شدن مهر از زمانی است كه زمین مساجد فرش شده اند، و دیگر جایی بر سجده كردن نبوده و مهر از آن جا باب شده است و برروی آن شیعیان سجده می كنند



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 20:4 ::  نويسنده : ملیحه

  آيا موسيقي و اشعار عرفاني مي‌تواند ما را به خدا نزديك كند؟
انسان يك بخش بينش و علم دارد و يك بخش گرايش. از نظر بينش و علم، امكان دارد بسياري از افراد ترقي كنند؛ يعني اين استعداد در ما هست كه مي‌توانيم خوب و بد را بفهميم. اين استعداد با درس و بحث بيشتر شكوفا مي‌شود كه اين به بينش و دانش ما مربوط است. ما در فهميدن بد و خوب، در يك مرز مشترك هستيم؛ يعني هم بدها را به خوبي تشخيص مي‌دهيم و هم خوب‌ها را. اما در حوزه گرايش اين طور نيست كه ما در برابر بد و خوب گرايش يكسان داشته باشيم؛ يعني در درون ما گرايش به بد و خوب يكسان نيست. پس بينش ما به بد و خوب يكسان است؛ اما گرايش ما اينگونه نيست؛ براي مثال ما غذاي خوب و بد و سودمند و زيانبار را يكسان تشخيص مي‌دهيم. تشخيص ما درباره هر دو نوع غذا يكسان است؛ اما گرايش دستگاه گوارشي به هر دو نوع غذا يكسان نيست. دستگاه گوارش، غذاي خوب را به راحتي هضم و جذب مي‌كند و غذاي مسموم را تحمل نكرده، با تهوع پس مي‌زند؛ مگر آنكه با بدآموزي و تربيت غيرصحيح كسي خود را به غذاهاي بد معتاد كند.
اين پديده در روح هم وجود دارد. روح ما اخلاق خوب و بد، عدل و ظلم، امانت و خيانت و صدق و كذب را يكسان تشخيص مي‌دهد؛ ولي به اينها يكسان گرايش ندارد. گرايش روح به سوي عدل، امانت و صدق است. بدين سبب، وقتي كودكي مي‌خواهد براي نخستين بار دروغ بگويد، بدنش مي‌لرزد؛ ولي هنگام راست گفتن باشجاعت حرف مي‌زند.
براي آنكه دستگاه بينش و دانش (عقل نظري) ما تنظيم شود، بايد راه‌هاي برهاني نظير فلسفه، رياضي، حكمت، كلام و عرفان را بپيماييم؛ و براي آنكه بخش گرايش ما (عقل عملي) تنظيم شود، بايد سراغ كارهاي عملي برويم.
عقل عملي كه كارش گرايش است، تمام تصميم‌گيري‌ها را بر عهده دارد و كارهايي نظير عزم، اراده، محبت، اخلاق، نيت و غيره را مديريت مي‌كند. اگر ما اين مدير عامل را نرم‌خو كرديم، ديگر گريزپا نيست و در برابر فتواهاي عقل نظري خاضع مي‌شود؛ يعني هر كاري كه مي‌خواهد انجام دهد، از عقل نظري فتوا مي‌گيرد. ولي اگر اين مديرعامل خودسر شد، از مركز فرهنگي خود كه عقل نظري و دانش است، استفتا نمي‌كند؛ از زير مجموعه خود كه شهوت و غضب است، نظر مي‌خواهد و بر اساس ميل آنها عمل مي‌كند. آن وقت ديگر عقل عملي مدير عامل نيست، مدير عامل شيطنت است. براي آنكه اين مدير عامل را نرم كنيم، راه‌هاي فراواني وجود دارد. يكي از اين راه‌ها همان است كه در دعاي شريف كميل آمده است: "وسلاحه البكاء". اسلحه بيروني مؤمن در برابر دشمن آهن است و اسلحه دروني‌اش آه و گريه و اشك.
بنابراين، اگر باطن مؤمن به سلاح اشك و ناله مسلح باشد، در مقابل خواست‌هاي غضب و شهوت مي‌ايستد و از آنها پيروي نمي‌كند؛ ولي اگر مسلح نباشد، تسليم مي‌شود و طبق ميل خشم و شهوت تصميم مي‌گيرد. گروهي مي‌گويند: من هر كار بخواهم انجام مي‌دهم و به كسي كاري ندارم. اين بدان معنا است كه انسان از مركز فرهنگي روح پيروي نمي‌كند و در پي ارضاي خواسته‌هاي شهوت و غضب است.
موسيقي و خوانندگي مي‌تواند بر عقل عملي (مدير عامل روح) اثر بگذارد. آنكه با دعا و مناجات و گريه و آه و ناله سر و كار دارد، عقل عملي‌اش، نرم‌خو مي‌شود؛ از عقل نظري پيروي مي‌كند و بر خلاف رضاي خدا هيچ كاري انجام نمي‌دهد. خواندن و گفتن شعر يا نثرهاي دلپذير در نرمي عقل عملي بسيار مؤثر است. ما بايد بكوشيم از نواختن به خواندن اشعار منتقل شويم؛ چون در نواختن احياناً‌ نرمش و اشك كاذب پيدا مي‌شود. همانگونه كه خنده صادق و كاذب داريم، گريه صادق و كاذب نيز وجود دارد.
گاه طنز ادبي ظريفي گفته مي‌شود و انسان مي‌خندد. اين خنده صادق است. گاه قلقلك مي‌دهند و شخصي مي‌خندد. اين خنده، كاذب و بي‌ارزش است. گريه هم اينگونه است. گاه انسان براي مظلوميت امام‌حسين(ع) گريه مي‌كند و گاه مارش عزا مي‌زنند و بي‌آنكه متوفا را بشناسد، مي‌گريد. اين اشك، كاذب است. آهنگ‌ها ممكن است چنين اثري در پي داشته باشند؛ يعني اشك و نرمش كاذب پديد مي‌آورند و ما خيال مي‌كنيم در عقل عملي ما نرمش ايجاد كرده، ولي در واقع چنين نيست. اين مشكل موسيقي‌هاي به اصطلاح عرفاني است. ساير موسيقي‌ها كه مسلماً اثر مخرب و مخدر دارند، موجب نافرماني عقل عملي از عقل نظري مي‌شوند و انسان را در دام گناه و سقوط مي‌افكنند.
مرحوم الهي قمشه‌اي مي‌فرمود كه من شعري درباره نيازردن مور سرودم كه برخي آن را از شعر جناب فردوسي ظريف‌تر مي‌دانند. فردوسي فرموده است:
ميازار موري كه دانه‌كش است كه جان دارد و جان شيرين خوش است
مرحوم الهي قمشه‌اي مي‌فرمايد:
هر كس كه دلي دارد يك مور نيازارد كان مور هم از دلبر دارد اثري بر دل
بعد فرمودند: زماني به خراسان رفته بودم و انجمن ادبي خراسان نزدم آمدند. من دو غزل از غزل‌هاي خود را به آنها تقديم كردم تا داوري كنند كدام غزل به دوران جواني من مربوط است و كدام به دوران پيري. آنها كاملاً وارونه داوري كردند. گفتم: شما كاملاً به عكس قضاوت كرديد. گفتند: پس چطور شوق و عشق در سروده‌ ايام پيري شما بيشتر است. گفتم: بايد همينگونه باشد؛ شاعر هر چه پيرتر مي‌شود، عاشق‌تر مي‌گردد. در جواني شور و عشق خام دارد؛ وقتي پير شد مي‌فهمد معشوق حقيقي‌اش ديگري بوده است.
هر چه انسان بالاتر مي‌رود، حرف‌هايش عاشقانه‌تر و شورانگيزتر مي‌شود. آنگاه همان‌ طور كه نواختن را در قدم اول رها كرد، خواندن را هم در قدم دوم رها مي‌كند. خواندن اگر غنا نباشد، از بهترين نعمت‌ها است. اگر مي‌خواهيد در بهشت از صوت خوش داوود (قاري بهشت) برخوردار شويد، بايد از گوش خود مواظبت كنيد تا هر چيزي را نشنود. در قدم سوم به جايي مي‌رسيد كه وقتي اشعار يا مطالب اخلاقي -عرفاني را مطالعه مي‌كنيد، اشك از ديدگانتان جاري مي‌شود. اين مرحله، از نواختن و خواندن با صوت، بسيار بالاتر است.


: آيت الله جوادي آملي (برگرفته از كتاب«توصيه‌ها، پرسشهاوپاسخها»، نهاد نمايندگي مقام معظم رهبري در دانشگاهها، دفتر نشر معارف.)



شنبه 19 فروردين 1391برچسب:, :: 19:55 ::  نويسنده : ملیحه

 راهکارهای هشت گانه توجه در نماز از سوی آیت الله وحید خراسانی



نماز

آیت الله وحید در پاسخ به سوالی در خصوص توجه در نماز، رعایت امور هشتگانه را توصیه کردند. متن سوال و پاسخ معظم‌له که در پایگاه اطلاع‌رسانی این مرجع تقلید قرار دارد به این شرح است.

سوال چه کنیم تا در نماز حواسمان پرت نشده و توجّه‌مان به خدای تعالی باشد؟

پاسخ: بعضی از اموری که برای حضور قلب در نماز سفارش شده است عبارتند از:

*اول: وضو را باتوجه و حضور قلب انجام دهد، از امام رضا(علیه‌السلام) روایت شده که وضو موجب طهارت و تزکیه‌ی دل است (وسائل الشیعه 1/367 ابواب وضو باب1 حدیث 9)

*دوم: در عظمت نماز و در روایاتی که درباره‌ی نماز وارد شده تامّل نماید.

*سوم: مانند کسی نماز بخواند که گویا با نماز وداع می‌کند و دیگر فرصت نماز خواندن را نخواهد یافت (مجالس صدوق و ثواب الاعمال عن ابن‌ ابی‌یعفور قال «قال ابوعبدالله الصادق7 اذا صلّیت صلاه فریضه فصلّها لوقتها صلاه مودّع یخاف ان لا یعود الیها ابدا»)

*چهارم: وقتی روبه قبله می‌نماید سعی کند که دنیا و مافیها و خلق و آنچه به آن مشغولند را فراموش نماید و قلب خود را از آنها تهی نماید.

*پنجم: به معانی نماز توجه نموده و نماز را با تانّی و آرامش بخواند.

*ششم: اینکه بداند از آن هنگام که وارد نماز می‌شود، تا آن لحظه ای که از نماز خارج می شود، خدای تعالی به او رو کرده و نظر می‌نماید، و ملکی بالای سر او ایستاده و می‌گوید: ای نمازگزار اگر می‌دانستی چه کسی به تو نظر می‌نماید و با چه کسی مناجات می‌کنی هرگز از او رو بر نمی‌گرداندی و ابداً از جای خود بر نمی‌خواستی (کافی عن ابی‌جعفر7 قال: «قال رسول‌الله (صلی الله علیه و آله) اذا قام العبد المومن فی صلاته نظر الله عزوجل الیه (اقبل الله الیه) حتی ینصرف ... و وکّل الله به ملکاً قائماً علی راسه یقول له ایها المصلی لو تعلم من ینظر الیک و من تناجی ما التفتّ و لازلت من موضعک ابداً» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب 8 حدیث 5 از کافی)

*هفتم: اینکه بداند که در حال نماز از بالای سرش تا کرانه‌ی آسمان، رحمت خدا براو سایه انداخته و ملائکه الهی از اطراف او تا افق سماء او را در بر گرفته‌اند. (عنه (صلی الله علیه و آله) ... و اظّلته الرحمه من فوق راسه الی افق السماء و الملائکه تحفّه من حوله الی افق السماء...» وسائل الشیعه ابواب اعداد فرائض باب 8 حدیث 5 از کافی)

*هشتم: آنچه در نماز مکروه است به جا نیاورید و به آنچه فضیلت نماز را می افزاید اهتمام نمائید مثل انگشتر عقیق به دست نمودن و لباس پاکیزه پوشیدن و خود را خوشبو نمودن و شانه و مسواک زدن.



پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:, :: 11:55 ::  نويسنده : ملیحه

 

 فاطمه بنت محمد (۶۰۵ م. در مکّه - ۶۳۲ م. در مدینه) دختر محمد و خدیجه، همسر علی بن ابی‌طالب و مادر دو امام شیعه است.او از شخصیت‌های بسیار محترم برای تمامی مسلمانان (به‌ویژه شیعیان) است، در مورد روز دقیق تولد و مرگ او توافق چندانی نیست.

برخلاف منابع مذهبی بسیاری که در مورد فاطمه وجود دارد، گزارش‌های خالص تاریخی زیادی در مورد زندگی او وجود ندارد. اطلاعات خالص تاریخی در مورد فاطمه بسیار اندک می‌باشند و بیشتر گزارش‌ها تنها برگ‌هایی نامهم از زندگی وی را پوشش می‌دهد. در منابع اهل سنت فاطمه بر روی شخصیت او به عنوان بانوی پرهیزکار با ایمان تأکید می‌کنند. این منابع به‌خصوص در مورد فاطمه به عنوان دختر پیامبر مسلمانان، زندگی زاهدانه او، و شخصیت او به عنوان الگوی تقوا تأکید دارند. وی یکی از چهارده معصوم در نزد شیعیان دوازده‌امامی است

 

 

زندگی نامه

برخلاف منابع مذهبی بسیاری که در مورد فاطمه وجود دارد، گزارش ها خالص تاریخی زیادی در مورد زندگی او وجود ندارد. اطلاعات خالص تاریخی در مورد فاطمه بسیار اندک می باشند و بیشتر گزارش ها تنها برگهایی نامهم از زندگی وی را پوشش می دهد.

کودکی و جوانی

در تاریخ تولد فاطمه دختر محمد اختلاف نظر وجود دارد (بین ۵ سال پیش از آغاز پیامبری محمد یا ۲ سال پس از آن) اما نظر مقبول‌تر سال ۶۰۵ میلادی یا ۵ سال پیش از آغاز دعوت محمد است. که با نظر دانشمندان اهل سنت نظیر طبری، ابوالفرج و برخی دیگر تطابق دارد.طبری از قول عباس نقل می‌کند که:

«فاطمه در سالی متولد شد که قریش مشغول ساختن خانه کعبه بودند و در آن هنگام پیغمبر در سن ۳۵سالگی بود.»

هر چند در صورت درست بودن این تاریخ، سن ازدواج فاطمه بالاتر از ۱۸ سال نشان داده می‌شود که این امر در سرزمین عربستان در آن دوران، غیر معمول به نظر می‌رسد. منابع اهل تشیع زمان تولد او را دیرتر از این تاریخ و بین ۲ یا ۵ سال پس از وحی اولین آیه‌ها (بعثت) عنوان می‌کنند. ولی در صورت درستی این تفاسیر، سن خدیجه مادر او در هنگام تولد فاطمه، بالاتر از ۵۰ سال خواهد بود.  فاطمه در بسیاری موارد، چهارمین فرزند دختر محمد، پس از زینب، رقیه و ام کلثوم شمرده می‌شود، به عقیده برخی از محققان شیعه، او تنها دختر محمد است. فاطمه تنها فرزند محمد بود که به اندازه‌ای عمر کرد که فرزندانی از خود باقی بگذارد.

بعد از تولد فاطمه خدیجه پرستاری از فاطمه را شخصاً به عهده گرفت این برخلاف سنت معمول آن زمان بود که مردم مکه فرزندان تازه به دنیا آمده خود را به دایه‌هایی از روستاها و بادیه نشینان اطراف سپرده می‌شدند. او ایام جوانی را تحت حمایت والدین خود را در مکه و در دورانی که قریش مشکلات و رنجهای زیادی برای پدرش بوجود آورده‌بودند گذراند.

ازدواج

عمر و ابوبکر خواستار ازدواج با فاطمه بودند، اما محمد پیشنهاد ازدواج آن‌ها را نپذیرفت و گفت که «امر او با خدا است». علی به سبب فقرش جرأت پاپیش گذاشتن نداشت و این محمد بود که کار را بر علی آسان نمود. محمد به او گفت که علی صاحب زرهی است که اگر آن را بفروشد می‌تواند پول کافی برای مهر فاطمه تهیه نماید. علی با فروش زره و وسایلی دیگر و شتر یا میش حدود ۴۸۰ درهم فراهم نمود که مبلغ خیلی معمولی بود. به توصیه محمد یک سوم تا دو سوم مبلغ خرج عطریات شد و بقیه صرف خرید ضروریات منزل گردید. آنگاه محمد فاطمه را از قولی که به علی داده بود آگاه نمود. بگفته ابن سعد، فاطمه چیزی نگفت و محمد این را نشانه رضا دانست. اما مطابق سایر منابع فاطمه اعتراض می‌کند و محمد مجبور می‌شود که دخترش را اینگونه راضی کند که علی کسی است که از فضل و خویشاوندی و اسلام او آگاهی دارد و او اولین کسی بوده‌است که اسلام آورده‌است. به روایتی از شیخ مفید و شیخ طوسی در ۱ ذیحجه سال دوم هجرت رسول خدا فاطمه را به علی تزویج کرد و به روایت دیگر ۶ ذیحجه] بوده‌است. علی مسکنی نه چندان دور از محمد برای فاطمه ساخت. اما فاطمه خانه‌ای نزدیکتر به پدر از علی خواست و به همین سبب یکی از اهالی مدینه بنام حارثه ابن النعمان خانه خود را به زوج جوان بخشید.

 

 

 

فرزندان

حسن (امام حسن نزد شیعیان) در سال دوم هجری/ ۶۲۵ میلادی زاده شده‌است که در این صورت ازدواج فاطمه نمی‌تواند بعد از غزوه بدر بوده باشد. یا به روایتی در نیمه رمضان سال سوم هجرتبوده‌است. فاطمه حسین پسر علی (امام حسین نزد شیعیان) را پنجاه روز پس از تولد حسن باردار شد و در اولین روزهای ماه شعبان بسال چهارم هجرت به دنیا آورد. در کنار این دو پسر و فرزند مرده به دنیا آمده محسن، فاطمه دو دختر به دنیا آورد که به نام دو تن از عمه‌هایشان زینب و ام کلثوم نامگذاری شدند.

 

 

درگذشت فاطمه


در مورد مرگ فاطمه روایات بسیاری نقل شده است.اکثر شیعیان بر این باورند که پس از رویداد خانه فاطمه،پس از برخوردی که درب خانه با پهلوی او داشت دچار شکستگی پهلو و سقط جنین گردید و پس از چند روز فوت کرد.
اهل سنت و برخی منابع دیگر نیز معتقدند که پس از مرگ محمد، فاطمه به‌زودی بیمار شد. بعضی منابع اولیه چنین می‌نماید که در پایان عمر او با ابوبکر که تقاضای عیادت او را داشته‌است، آشتی می‌کند. اما اکثریت منابع چنین می‌نویسند که او تا پایان عمر از ابوبکر عصبانی بود. در مورد نحوهٔ مرگ او دو قول متضاد وجود دارد که نمی‌توان گفت کدام نقل درست است. بگفتهٔ قول غالب، مرگ او در آرامش بود. او خودش را با کمک همسرش شستشو می‌دهد و در آرامش به استقبال مرگ می‌رود. اما این در تضاد با روایتی است که در منابعی مانند یعقوبی آمده‌است. این منابع چنین می‌گویند که زنان قریش و همسران محمد به دیدن فاطمه می‌آیند. اما فاطمه به اسما بیوه جعفر ابن ابی طالب، می‌گوید که از ورود آنان جلوگیری کنند. زیرا فاطمه در وضع بسیار بدی بود و در اثر بیماری بسیار نحیف شده بود. به مانند سایر اتفاقات زندگی خصوصی فاطمه مرگ او نیز در هاله‌ای از ابهام است. در مورد سال درگذشت او اتفاق نظر وجود دارد اما تاریخ دقیق آن معلوم نیست. با اینحال قول غالب بر این است که مرگ فاطمه، شش ماه پس از درگذشت پدرش بوده است بیماری و مرگ

تدفین

به گفته دانشنامه اسلام اکثریت منابع اولیه تدفین فاطمه را شبانه، مخفی و بدون حضور ابوبکر و عمر می‌دانند. اما نقل قول‌هایی نیز وجود دارد که ابوبکر در مراسم تدفین حضور داشته و نماز میت را او بر فاطمه خوانده‌است.

محل دفن

تقریبا تمام منابع موافق هستند که فاطمه در قبرستان بقیع دفن شده‌است و بنوشته دانشنامه اسلامی بعضی منابع محل قبر را نیز مشخص می‌کنند. به نوشته این منابع محل دفن فاطمه درکنار مسجد رقیه (نام زنی که مسجد را بنا کرده‌است) در گوشه دار عقیل (برادر علی)، به فاصله هفت ذراع از خیابان است. اما طبق گفته سایر منابع بعد از دفن یا مدتی بعد از آن دیگر محل دفن نامعلوم بود. المسعودی می‌نویسد که مقبره‌ای وجود داشته‌است که در کتیبه موجود در آن مقبره نام فاطمه و سه نفر دیگر از خاندان علی بعنوان صاحبان مقبره نوشته شده بود(مسعودی تنها کسی است که چنین جزییاتی را بیان می‌کند). اما المقدسی مقبره فاطمه را در فهرست مکانهایی قرار می‌دهد که در مورد آن اختلاف نظر وجود دارد اما محتمل است که فاطمه «فی الحجره» دفن شده باشد.

 

منبع:ویکی پدیا

 

 

 



چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 21:50 ::  نويسنده : ملیحه

 



چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 20:50 ::  نويسنده : ملیحه

 

 سلام به دوستان عزیز

سال جدید را تبریک میگم و امیدوارم که سالی پر از موفقیت وبرکت و خوشبختی رو پیش رو داشته باشید

با آرزوی موفقیت والتماس دعا



چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:, :: 20:31 ::  نويسنده : ملیحه
امام خميني پس از سال‌ها دوري و تبعيد به کشور بازگشت. ايران اسلامي شاهد بزرگترين و تاريخي‌ترين استقبال بود. حضور ميليوني مردم که صف مستقبلين را از فرودگاه تهران تا بهشت زهرا امتداد داده بود، حاکي از عشق و علاقه بي‌نظير آنها به رهبر خويش بود. * حضرت امام به هنگام خروج از فرانسه با ارسال پيامي خطاب به مردم فرانسه، ضمن اظهار تشکر از آنها خداحافظي کردند. * امام خميني پس ا



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه

و به جامعه محترم روحانيت خصوصاً مراجع معظم، وصيت مي‌كنم كه خود را از مسائل جامعه خصوصاً مثل انتخاب رئيس جمهور و وكلاي مجلس، كنار نكشند و بي‌تفاوت نباشند.

 

همه ديديد و نسل آتيه خواهد شنيد كه دست سياست‌بازان پيرو شرق و غرب، روحانيون را كه اساس مشروطيت را با زحمات و رنجها بنيان گذاشتند از صحنه خارج كردند و روحانيون نيز بازي سياست‌بازان را خورده و دخالت در امور كشور و مسلمين را خارج از مقام خود انگاشتند و صحنه را به دست غربزدگان سپردند؛ و به سر مشروطيت و قانون اساسي و كشور و اسلام آن آوردند كه جبرانش احتياج به زمان طولاني دارد.

 

اكنون كه بحمدالله تعالي موانع رفع گرديده و فضاي آزاد براي دخالت همة طبقات پيش‌آمده است، هيچ عذري باقي نمانده و از گناهان بزرگ نابخشودني، مسامحه در امر مسلمين است. هركس به مقدار توانش و حيطة نفوذش لازم است درخدمت اسلام و ميهن باشد؛ و با جديت از نفوذ وابستگان به دو قطب استعمارگر وغرب يا شرقزدگان ومنحرفان از مكتب بزرگ اسلام جلوگيري نمايند، و بدانند كه مخالفين اسلام و كشورهاي اسلامي كه همان ابرقدرتان چپاولگر بين المللي هستند، با تدريج و ظرافت دركشور ما و كشورهاي اسلامي ديگر رخنه، و با دست افراد خودِ ملتها، كشورها را به دام استثمار مي‌كشانند. بايد با هوشياري مراقب باشيد و با احساس اولين قدمِ نفوذي به مقابله برخيزيد و به آنان مهلت ندهيد. خدايتان يار ونگهدار باشد.

 

 



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه

دکتر شریعتی‌ در سا‌ل‌ ۱۳۱۲ در خا‌نواده‌ ای‌ مذهبی‌ چشم‌ به‌ جها‌ن‌ گشود پدر او استا‌د محمد تقی‌ شریعتی‌ مردی‌ پا‌ک‌ و پا‌رسا‌ و عا‌لم‌ به‌ علوم‌ .نقلی‌ و عقلی‌ و استا‌د دانشگا‌ه‌ مشهد بود علی‌ پس‌ از گذراندن‌ دوران‌ کودکی‌ وارد دبستا‌ن‌ شد و پس‌ از شش‌ سا‌ل‌ وارد دانشسرای‌ مقدما‌تی‌ در مشهد شد. علا‌وه‌ بر خواندن‌ دروس‌ دانشسرا در کلا‌سها‌ی‌ پدرش‌ به‌ کسب‌ علم‌ می‌ پرداخت‌. معلم‌ شهید پس‌ از پا‌یا‌ن‌ تحصیلا‌ت‌ در دانشسرا به‌ آموزگا‌ری‌ پرداخت‌ و کا‌ری‌ را شروع‌ کرد که‌ در تما‌می‌ دوران‌ زندگی‌ کوتا‌هش‌ سخت‌ به‌ آن‌ شوق‌ داشت‌ و با‌ ایما‌نی‌ خا‌لص‌ با‌ تما‌می‌ وجود آنرا دنبا‌ل‌ کرد.

 



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه


 
.. به هر حال پس از بر طرف شدن موانع خروج از کشور به قصد حج خود را آماده کرد و به عنوان یک مسلمان وصیت خود را نوشت. زمستان سال 1348« امروز دوشنبه سیزدهم بهمن ماه پس از یک هفته رنج بیهوده و دیدار چهره های بیهوده تر شخصیتهای مدرج، گذرنامه را گرفتم و برای چهارشنبه جا رزرو کردم که گفتند چهار بعد از ظهر در فرودگاه حاضر شوید که ه

 



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه

آنچه در همه پدر و مادر ها مشترک است ، این است که مذهب را طوری تعریف می کنند که انگار شیپور را از طرف دیگرش باد می کنند !

توصیه هایی که به نسل جوان می کنند اینطوری است .

درست مثل این است که طبیبی - یا به هر حال آدمی - دائم به کسی که لبش زخم شده یا صورتش جوش زده بگوید که « جوش نزن » و « زخم نشو » ؛ و بعد هم بگوید که به طور مثال «زخم شدن دهن فلان بدی را دارد ؛ جوش صورت فلان قدر بد است» !

این - اگر چه درست است – اصولا" چه تاثیری دارد ؟ چه می خواهد بشود و بعد چه نتیجه ای می خواهد بگیرد ؟

به جای این صحبتها باید فهمید چه عواملی باعث شده که این جوشها در زندگی روحی این بچه و این نسل بوجود آمده ؛ آن ریشه ها را باید یافت.

تجربه نشان می دهد که به عنوان اینکه دین فلان چیز را می گوید ، نمی شود حجاب را بر زن تحمیل کرد ، و عبادت را بر پسر تحمیل کرد ، مگر اینکه یک آگاهی انسانی پیدا کند ، و این ها نماینده یک طرز فکر باشد.

آیا در عوام ما پوشش اسلامی به عنوان یک طرز تفکر خاص است؟

نه ، طرز تفکر خاص نیست ، بلکه به عنوان تیپ خاص است ، که در آن مومن دارد ، فاسق دارد ، بد اندیش دارد ، خوش اندیش دارد ، خلاصه همه جور آدمی دارد !

البته حجاب غیر از چادر است ؛ چادر فرم است.

اصل قضیه این است که ، این دختری که الان می خواهد پوشش را انتخاب کند ، انگیزه اش چیست؟

معمولا انگیزه این است که « مادرم همینطور بوده ، خاله ام همینطور است ، محیطمان همینطور است ».این ، یک لباس سنتی است ؛ نشانه طبقه عقب مانده در حال مرگ است. جلویش را هم نمی توان گرفت ؛ بخواهی ده سال دیگر هم ادامه اش بدهی ، بعد از سال یازدهم تمام می شود  ؛ رشد و تکاملش به سمت ریختن این حجاب است ، یعنی تکامل جامعه به سمت تَرک آن سمبل های سنتی اُمّلی.

بنابر این شما طرز فکر بچه ها را عوض کنید ، آنها خودشان پوشش را انتخاب خواهند کرد ؛ شما نمی خواهد مدلش را بدوزید و تنش کنید ! او خودش انتخاب می کند. شما را بطه عاشقانه بین او و این عالم وجود برقرار کنید ؛ او خودش به نماز می ایستد . هی به زور بیدارش نکنید !

« دکتر علی شریعتی »

 



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه

شهید عباس بابایی، بزرگ مردی كه در مكتب شهادت پرورش یافت مجاهدی كه زهد و تقوایش بسان دریایی خروشان بود و هر لحظه از زندگانیش موج ها در برداشت. مرد وارسته ای كه سراسر وجودش عشق و از خودگذشتگی و كرامت بود، رزمنده ای كه دلاور میدان جنگ بود و مبارزی سترگ با نفس اماره ی خویش. از آن زمان كه خود را شناخت كوشید تا جز در جهت خشنودی حق تعالی گام برندارد. به راستی او گمنام، اما آشنای همه بود. از آن روستاییِ ساده دل، تا آن خلبان دلیر و بی باك. شهید بابایی در سال 1329، در شهرستان قزوین دیده به جهان گشود.



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه

1) بعد از ظهر یكی از روزهای پاییزی، كه تازه چند ماهی از شروع اولین سال تحصیلی ابتدایی عباس می گذشت، او را به محل كارم در بهداری شهرستان قزوین برده بودم. در اتاق كارم به عباس گفتم: پسرم پشت این میز بنشین و مشق هایت را بنویس. 

سپس جهت تحویل دارو به انبار رفتم و پس از دریافت و بسته بندی، آنها را برای جدا كردن و نوشتن شماره به اتاق كارم آوردم. روی میز به دنبال مداد می گشتم. دیدم عباس با مداد من مشغول نوشتن مشق است. پرسیدم:
ـ عباس! مداد خودت كجاست؟
گفت: در خانه جا گذاشتم.
به او گفتم: پسرم! این مداد از اموال اداری است و با آن باید فقط كارهای مربوط به اداره را انجام داد. اگر مشق هایت را با آن بنویسی ، ممكن است در آخر سال رفوزه شوی.
او چیزی نگفت. چند دقیقه بعد دیدم بی درنگ مشق خود را خط زد و مداد را به من برگرداند. (راوی: مرحوم حاج اسماعیل بابایی، پدرشهید)


2)  در دوران تحصیل برای كمك به بابای پیر مدرسه كه كمر و پاهایش درد می كند نیمه های شب ـ قبل از اذان صبح ـ به مدرسه می رود و كلاس ها و حیاط را تمیز می كند و به خانه برمی گردد. مدتها بعد بابای مدرسه و همسرش در تردید می مانند كه جن ها به كمك آنها می آیند! و در نیمه شبی « عباس» را می بینند كه جارو در دست مشغول تمیز كردن حیاط است .


3) در طول مدتی كه من با عباس در آمریكا هم اتاق بودم، همه تفریح عباس در آمریكا در سه چیز خلاصه می شد : ورزش، عكاسی، و دیدن مناظر طبیعی. او همیشه روزانه دو وعده غذا می خورد ، صبحانه و شام.
هیچ وقت ندیدم كه ظهرها ناهار بخورد . من فكر كنم عباس از این عمل ، دو هدف را دنبال می كرد ؛ یكی خودسازی و تزكیه نفس و دیگری صرفه جویی در مخارج و فرستادن پول برای دوستانش كه بیشتر در جاهای دوردست كشور بودند. بعضی وقت ها عباس همراه شام، نوشابه می خورد ؛ اما نه نوشابه هایی مثل پپسی و .... كه در آن زمان موجود بود ؛ بلكه او همیشه فانتای پرتقالی می خورد. چند بار به او گفتم كه برای من پپسی بگیرد ، ولی دوباره می دیدم كه فانتا خریده است .
یك بار به او اعتراض كردم كه چرا پپسی نمی خری ؟ مگر چه فرقی می كند و از نظر قیمت كه با فانتا تفاوتی ندارد ،آرام و متین گفت :« حالا نمی شود شما فانا بخورید؟»
گفتم:« خب ، عباس جان برای چه ؟» سرانجام با اصرار من آهسته گفت :« كارخانه پپسی متعلق اسرائیلی هاست ؛ به همین خاطر مراجع تقلید مصرف آن را تحریم كرده اند .»
به او خیره شدم و دانستم كه او تا چه حد از شعور سیاسی بالایی برخوردار است و در دل به عمق نگرش او به مسایل ، آفرین گفتم . (راوی: خلبان آزاده امیر اكبر صیادبورانی)



4) مدت زمانی كه عباس در «ریس» حضور داشت با علاقه فراوانی دوست یابی می كرد ، آنها را با معارف اسلامی آشنا می نمود و می كوشید تا در غربت از انحرافشان جلوگیری كند .
به یاد دارم كه در ان سال ، به علت تراكم بیش از حد دانشجویان اعزامی از كشورهای مختلف ، اتاق هایی با مساحت تقریبی سی متر را به دو نفر اختصاص داده بودند . همسویی نظرات و تنهایی ، از علت های نزدیكی من با عباس بود ؛ به همین خاطر بیشتر وقت ها با او بودم.
یك روز هنگامی كه برای مطالعه و تمرین درس ها به اتاق عباس رفتم ، در كمال شگفتی «نخی» را دیدم كه به دو طرف دیوار نصب شده و مساحت اتاق را به دو نیم تقسیم كرده بود . نخ در ارتفاع متوسط بود ، به طوری كه مجبور به خم شدن و گذر از نخ شدم . به شوخی گفتم : «عباس ! این چیه! چرا بند رخت را در اتاقت بسته ای؟»
او پرسش مرا با تعارف میوه، كه همیشه در اتاقش برای میهمانان نگه می داشت ، بی پاسخ گذاشت.
بعدها دریافتم كه هم اتاقی عباس جوانی بی بند وبار است و در طرف دیگر اتاق ، دقیقاً رو به روی عباس ، تعدادی عكس از هنرپیشه های زن و مرد آمریكایی چسبانده و چند نمونه از مشروبات خارجی را بر روی میزش قرار داده است .
با پرسش های پی در پی من، عباس توضیح داد كه با هم اتاقی اش به توافق رسیده و از او خواهش كرده چون او مشروب می خورد لطفاً به این سوی خط نیاید؛ بدین ترتیب یك سوی اتاق متعلق به عباس بود و طرف دیگر به هم اتاقی اش اختصاص داشت و آن نخ هم مرز بین آن دو بود . روزها از پس یكدیگر می گذشت و من هفته ای یكی ، دو بار به اتاق عباس می رفتم و در همان محدوده او به تمرین درس های پروازی مشغول می شدم و هر روز می دیدم كه به تدریج نخ به قسمت بالاتر دیوار نصب می شود؛ به طوری كه دیگر به راحتی از زیر آن عبور می كردم .
یك روز كه به اتاق عباس رفتم او خوشحال و شادمان بود و دریافتم كه اثری از نخ نیست . علت را جویا شدم . عباس به سمت دیگر اتاق اشاره كرد. من با كمال شگفتی دیدم كه عكس های هنر پیشه ها از دیوار برداشته شده بود و از بطری های مشروبات خارجی هم اثری نبود. عباس گفت : دیگر احتیاجی به نخ نیست ؛ چون دوستمان با ما یكی شده. (راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)


5)  در دوران تحصیل در آمریكا، روزی در بولتن خبری پایگاه «ریس» كه هر هفته منتشر می شد، مطلبی نوشته شده بود كه توجه همه را به خود جلب كرد. مطلب این بود: دانشجو بابایی ساعت 2 بعد از نیمه شب می دود تا شیطان را از خودش دور كند.
من و بابایی هم اتاق بودیم. ماجرای خبر بولتن را از او پرسیدم. او گفت: ـچند شب پیش بی خوابی به سرم زده بود. رفتم میدان چمن پایگاه و شروع كردم به دویدن. از قضا كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه با همسرش از میهمانی شبانه بر می گشتند. آنها با دیدن من شگفت زده شدند. كلنل ماشین را نگه داشت و مرا صدا زد. نزد او رفتم. او گفت: در این وقت شب برای چه می دوی؟ گفتم: خوابم نمی آمد خواستم كمی ورزش كنم تا خسته شوم. گویا توضیح من برای كلنل قانع كننده نبود. او اصرار كرد تا واقعیت را برایش بگویم. به او گفتم: مسایلی در اطراف من می گذرد كه گاهی موجب می شود شیطان با وسوسه هایش مرا به گناه بكشاند و در دین ما توصیه شده كه در چنین موقعی بدویم و یا دوش آب سرد بگیریم.
آن دو با شنیدن حرف من، تا دقایقی می خندیدند، زیرا با ذهنیتی كه نسبت به مسایل جنسی داشتند نمی توانستند رفتار مرا درك كنند.»
(راوی: امیر اكبر صیاد بورانی)


6)  چند روزی بود كه به همراه عباس از پایگاه لكلند واقع در شهر سن آنتونیوتكزاس فارغ التحصیل شده و برای پرواز با هواپیمای آموزشی T-41 به پایگاه ریس در شمال تكزاس آمده بودیم. در ورزشهای روزانه، می بایست ابتدا جلیقه هایی را با وزن نسبتاً زیادی به تن می كردیم و چندین دور با همان جلیقه ها به دور محوطه و یا پادگان می دویدیم. این كار جزء ورزشهای اجباری بود كه زیر نظر یك درجه دار آمریكایی انجام می شد. پس از پایان این مرحله، دانشجویان می توانستند ورزش دلخواه خودشان را انتخاب كنند و عباس كه والیبالیست خوبی بود با تعدادی از بچّه های ایرانی یك تیم والیبال تشكیل داده بودند. آن روزها بیشترین سرگرمی ما بازی والیبال بود.
باید بگویم كه آمریكاییان در سالهای حدود 1349 (1970 میلادی) تقریباً با بازی والیبال بیگانه بودند و هنگام بازی مقررات آن را رعایت نمی كردند؛ به همین خاطر یك روز هنگامی كه با چند نفر از دانشجویان آمریكایی مشغول بازی بودیم.، آبشارهای بی مورد و پاسهای بی موقع آنها همه ما را كلافه كرده بود. عباس به یكی از آنها یادآوری كرد كه اگر می خواهید والیبال بازی كنید باید مقررات آن را رعایت كنید. یكی از دانشجویان آمریكایی از این سخن عباس آزرده خاطر شد و در حالی كه بر خود می بالید با بی ادبی گفت: توی شترسوار می خواهی به ما والیبال یاد بدهی؟
او به عباس جسارت كرده بود؛ به همین خاطر دیگران خواستند تا پاسخ او را بدهند؛ ولی عباس مانع شد و روی به آن دانشجوی آمریكایی كرد و با متانت گفت: من حاضرم با شما مسابقه بدهم. من یك نفر در یك طرف زمین و شما هر چند نفر كه می خواهید در طرف مقابل.
دانشجوی آمریكایی كه از پیشنهاد عباس به خشم آمده بود، به ناچار پذیرفت.
دانشجویان آمریكایی می پنداشتند كه هر چه تعداد نفراتشان بیشتر باشد، بهتر می توانند توپ را بگیرند؛ به همین خاطر در طرف مقابل عباس ده نفر قرار گرفتند. عباس نیز با لبخندی كه همیشه بر لب داشت در طرف دیگر زمین محكم و با صلابت ایستاد.
بازی شروع شد. سرنوشت این بازی برای تمام بچه های ایرانی مهم بود؛ از این رو دانشجویان ایرانی عباس را تشویق می كردند و آمریكایی ها هم طرف خودشان را؛ ولی عباس با مهارتی كه داشت پی در پی توپ ها را در زمین طرف مقابل می خواباند. آمریكایی ها در مانده شده بودند و نمی دانستند كه چه بكنند. در حین برگزاری مسابقه، سر و صدایی كه دانشجویان برپا كرده بودند كلنل «باكستر» فرمانده پایگاه را متوجه بازی كرده بود و در نتیجه او نیز به زمین مسابقه آمد. در طول بازی از نگاه كلنل پیدا بود كه مهارت، خونسردی و تكنیك عباس را زیر نظر دارد.
سرانجام در میان ناباوری آمریكایی ها، مسابقه با پیروزی عباس به پایان رسید. در این لحظه فرمانده پایگاه، كه گویا از بازی خوب عباس تحت تأثیر قرار گرفته بود و شادمان به نظر می آمد، از عباس خواست تا در فرصتی مناسب به دفتر كارش برود.
چند روز بعد عباس از طرف فرمانده پایگاه به عنوان كاپیتان تیم والیبال پایگاه «ریس» انتخاب شد. با مسابقاتی كه تیم والیبال پایگاه با چند تیم از شهر «لاواك» برگزار كرد، تیم والیبال پایگاه به مقام اول دست یافت و عباس به عنوان یك كاپیتان خوب و شایسته مورد علاقه فراوان كلنل «باكستر» قرار گرفته بود و بارها شنیدم كه او عباس را «پسرم» صدا می كرد. (راوی: امیر خلبان روح الدین ابوطالبی)


7) پنج یا شش روز به عید سال 1361 مانده بود . ساعت ده شب شهید بابایی به منزل ما آمد و مقداری طلا كه شامل یك سینه ریز و تعدادی دستبند بود به من داد و گفت :« فردا به پول نیاز دارم ، اینها را بفروش»
گفتم :« اگر پول نیاز دارید ، بگویید تا از جایی تهیه كنم »
او در پاسخ گفت :« تو نگران این موضوع نباش . من قبلاً اینها را خریده ام و فعلاً نیازی به آنها نیست . در ضمن با خانواده ام هم صحبت كرده ام .»
من فردای آن روز به اصفهان رفتم . آنها را فروختم و برگشتم . بعدازظهر با ایشان تماس گرفتم و گفتم كه كار انجام شد . او گفت كه شب می آید و پول ها را می گیرد . شهید بابایی شب به منزل ما آمد و از من خواست تا برویم بیرون و كمی قدم بزنیم . من پول ها را با خود برداشتم و رفتیم بیرون . كمی كه از منزل دور شدیم گفت :وضع مناسب نیست قیمت اجناس بالا رفت و حقوق كارمندان و كارگران پایین است و درآمدشان با خرجشان نمی خواند و.....
او حدود نیم ساعت صحبت كرد . آنگاه رو به من كرد و گفت:« شما كارمندها عیالوار هستید . خرجتان زیاد است ومن نمی دانم باید چه كار كنم » بعد از من پرسید :« این بسته اسكناس ها چقدری است ؟» گفتم: صد تومانی و پنجاه تومانی. پول ها را از من گرفت و بدون اینكه بشمارد ، بسته پول ها را باز كرد و از میان آنها یك بسته اسكناس پنجاه تومانی درآورد و به من داد و گفت :«این هم برای شما و خانواده ات . برو شب عیدی چیزی برایشان بخر.»
ابتدا قبول نكردم . بعد چون دیدم ناراحت شد ، پول را گرفتم و پس از خداحافظی ، خوشحال به خانه برگشتم .بعدها از یكی از دوستان شنیدم كه همان شب پول ها را بین سربازان متأهل ، كه قرار بود فردا برای مرخصی عید نزد زن و فرزندانشان بروند تقسیم كرده است .(راوی: سید جلیل مسعودیان)



8) عباس نمازش را بسیار با آرامش و خشوع می خواند. در بعضی وقتها كه فراغت بیشتری داشت آیه «ایّاك نعبد و ایّاك نستعین» را هفت بار با چشمانی اشكبار تكرار می كرد.
به یاد دارم از سن هشت سالگی روزه اش را به طور كامل می گرفت. او به قدری نسبت به ماه رمضان مقیّد و حساس بود كه مسافرتها و مأموریتهایش را به گونه ای تنظیم می كرد تا كوچكترین لطمه ای به روزه اش وارد نشود. او همیشه نمازش را در اول وقت می خواند و ما را نیز به نماز اول وقت تشویق می كرد.
فراموش نمی كنم، آخرین بار كه به خانه ما آمد، سخنانش دلنشین تر از روزهای قبل بود. از گفته های او در آن روز یكی این بود كه: وقتی اذان صبح می شود، پس از اینكه وضو گرفتی، به طرف قبله بایست و بگو ای خدا! این دستت را بروی سر من بگذار و تا صبح فردا برندار.
به شوخی دلیل این كار را از او پرسیدم. او در پاسخ چنین گفت: اگر دست خدا روی سرمان باشد، شیطان هرگز نمی تواند ما را فریب دهد.
از آن روز تا به حال این گفته عباس بی اختیار در گوش من تكرار می شود. (راوی: اقدس بابایی)


9) قبل از پیروزی انقلاب در پایگاه اصفهان در سمت فرمانده گردان « F-14» در یك مانور هوایی به مناسبت روز 24 اسفند شركت داشت. من به عنوان فرمانده گردان هماهنگیهای لازم را انجام دادم و در روز مقرر به پرواز درآمدیم. فرمانده دسته اول من بودم و عباس هم در دسته من پرواز می كرد. باید بگویم كه رژه در حضور شاه برگزار می شد.
از شروع پرواز چند دقیقه ای می گذشت و ما در حال نزدیك شدن به فضای جایگاه بودیم. آرایش هواپیماها از قبل هماهنگ شده بود و چشمان حاضران و خبرنگاران در جایگاه در انتظار مانور ما بر فراز جایگاه بودند كه ناگهان صدای عباس در رادیو پیچید او گفت:
ـ من در وضع عادی نیستم. نمی توانم دسته را همراهی كنم.
مضطربانه پرسیدم:
ـ چه مشكلی پیش آمده؟
گفت:
ـ سیستم هیدرولیك هواپیما از كار افتاده است. می خواهم از دسته جدا شوم و باید به برج مراقبت اعلام وضعیت اضطراری كنم.
من فقط گفتم:
ـ شنیدم تمام.
در این لحظه عباس از دسته جدا شد. مانوری كرد و در جهت مخالف دسته های پروازی، به سمت باند رفت. آن لحظه آرایش هواپیماها در هم ریخت و باعث در هم پاشیدن مراسم شد پس از انجام پرواز به پایگاه برگشتیم. یك پرسش ذهن مرا به خود مشغول كرده بود كه با توجه به اینكه سیستم هیدرولیك در جنگنده «F-14» دوبله است، چرا عباس از سیستم دوم استفاده نكرده است.
فرمانده پایگاه مرا تحت فشار قرار داد كه درباره اعلام «وضع اضطراری» عباس اظهار نظر كنم. من پاسخ دادم كه وقتی هواپیما در هوا دچار اشكال یا نقص فنی می شود، در آن لحظه تصمیم گیرنده خلبان است؛ بنابراین او باید تصمیم بگیرد كه فرود بیاید یا به پرواز خود ادامه دهد. البته این نظر برای خودم قابل قبول نبود؛ ولی با توجه به علاقه ای كه عباس داشتم و تا حدودی از هدف او آگاه بودم بر روی این موضوع سرپوش گذاشتم. حال اینكه او می توانست با استفاده از سیستم دوم به راحتی پرواز را تا پایان ادامه دهد. سپس به طور كتبی و رسماً به مسئولین اعلام كردم كه تصمیم بابایی مبنی بر فرود، در آن لحظه كاملاً منطقی بوده و سرپیچی از فرمان محسوب نمی شود.
چند روز بعد، هنگام خروج از اتاق عملیات، عباس را دیدم. او در حالی كه به من ادای احترام می كرد، نگاهش به نگاه من دوخته شده بود. هیچ نگفت؛ ولی در عمق چشمانش خواندم كه می گفت: «متشكرم».
بعدها حدسم به یقین تبدیل شد و دانستم كه عباس در آن روز نمی خواست رژه انجام شود و در حقیقت عمل او در آن روز یك حركت انقلابی و پروازش یك پرواز انقلابی بود. ( راوی: امیر حبیب صادقپور)


10)  عباس همیشه علاقه داشت تا گمنام باقی بماند. او از تشویق، شهرت و مقام سخت گریان بود. شاید اگر كسی با او برخورد می كرد، خیلی زود به این ویژگی اش پی می برد.
زمانی كه عباس فرمانده پایگاه اصفهان بود یك روز نامه ای از ستاد فرماندهی تهران رسید. در نامه خواسته بودند تا اسامی چند نفر از خلبانان نمونه را جهت تشویق و اعطای اتومبیل به تهران بفرستیم. در پایان نامه نیز قید شده بود كه « این هدیه از جانب حضرت امام است.» عباس نامه را كه دید سكوت كرد و هیچ نگفت. ما هم اسامی را تهیه كردیم و چون با روحیه او آشنا بودم، با تردید نام او را جزء اسامی در لیست گذاشتم می دانستم كه او اعتراض خواهد كرد. از آنجا كه عباس پیوسته از جایی به جای دیگر می رفت و یا مشغول انجام پرواز بود. یك هفته طول كشید تا توانستم فهرست اسامی را جهت امضاء به او عرضه كنم. ایشان با نگاه به لیست و دیدن نام خود قبل از اینكه صحبت من تمام شود، روی به من كرد و با ناراحتی گفت:
ـ برادر عزیز! این حق دیگران است؛ نه من.
گفتم:
ـ مگر شما بالاترین ساعت پروازی را ندارید؟ مگر شما شبانه روز به پرسنل این پایگاه خدمت نمی كنید؟ مگر شما... ؟
ولی می دانستم هر چه بگویم فایده ای نخواهد داشت. سكوت كردم و بی آنكه چیزی بگویم، لیست اسامی را پیش رویش گذاشتم. روی اسم خود خط كشید و نام یكی دیگر از خلبانان را نوشت و لیست را امضا كرد.
در حالی كه اتاق را ترك می كردم. با خود گفتم كه ای كاش همه مثل او فكر می كردیم. (راوی: امیرعلی اصغر جهانبخش)
می برمش حمام
مدتی قبل از شهادتش ، در حال عبور ازخیابان سعدی قزوین بودم كه ناگهان عباس را دیدم . او معلولی را كه هر دو پا عاجز بود و توان حركت نداشت ، بردوش گرفته بود و برای اینكه شناخته نشود، پارچه ای نازك بر سر كشیده بود . من او را شناختم و با این گمان كه خدای ناكرده برای بستگانش حادثه ای رخ داده است ، پیش رفتم . سلام كردم و با شگفتی پرسیدم : «چه اتفاقی افتاده عباس ؟ كجا می روی »
او كه با دیدن من غافلگیر شده بود ، اندكی ایستاد وگفت: «پیر مرد را برای استحمام به گرمابه می برم . او كسی را ندارد و مدتی است كه به حمام نرفته!» (راوی: میرزا كرم زمانی)
عباس عشق دوم داشت
شب رفتن به حج ، توی خانه كوچكمان ، آدم های زیادی برای خداحافظی و بدرقه جمع شده بودند. صد و چند نفری می شدند. عباس صدایم كرد كه برویم آن طرف ، خانه سابقمان . از این خانه جدیدمان ، كه قبل از این كه خانه ما بشود موتورخانه پایگاه بود، تا آن یكی راه زیادی نبود . رفتیم آن جا كه حرف های آخر را بزنیم . چیزهایی می خواست كه در سفر انجام بدهم . اشك همه پهنای صورتش را گرفته بود. نمی خواستم لحظه رفتنم ، لحظه جدا شدنمان تلخ شود. گفت: مواظب سلامتی خودت باش، اگر هم برگشتی دیدی من نیستم ....
این را قبلا هم شنیده بودم . طاقت نیاوردم . گفتم : عباس چه طوری می توانم دوریت را تحمل كنم ؟ تو چه طور می توانی؟
هنوز اشك های درشتش پای صورتش بودند. گفت: تو عشق دوم منی ، من می خواهمت ، بعد از خدا. نمی خواهم آن قدر بخواهمت كه برایم مثل بت شوی.
ساكت شدم . چه می توانستم بگویم ؟ من در تكاپوی رفتن به سفر و او....؟
گفت: صدیقه ، كسی كه عشق خدایی خودش را پیدا كرده باشد باید از همه این ها دل بكند.(راوی همسر شهید)

         

[برگرفته ازسایت : تبیان]

 



چهار شنبه 26 بهمن 1390برچسب:, :: 13:1 ::  نويسنده : ملیحه


داستان در مورد یک کوهنورد است که می خواست از بلندترین کوه ها بالا برود او پس از سالها آماده سازی ماجراجویی خود را آغاز کرد شب بلندی های کوه را تماما در بر گرفت و مرد هیچ چیز را نمی دید همه چیز سیاه بود همان طور که از کوه بالا میرفت چند قدم مانده به قله کوه پایش لیز خورد ودر حالی که به سرعت سقوط می کرد . از کوه پرت شد . در حال سقوط فقط لکه های سیاهی را در مقابل چشمانش می دید. اکنون فکر می کرد مرگ چه قدر به او نزدیک است نا گهان احساس کرد که طناب به دور کمرش محکم شد. بدنش میان آسمان و زمین معلق بود وفقط طناب او را نگه داشته بود ودر این لحظه سکوت برایش چاره ای نماند جز آنکه فریاد بکشد خدایا کمکم کن نا گهان صدای پر طنینی که از آسمان شنیده می شد جواب داد: از من چه می خواهی؟ ای خدا نجاتم بده! واقعا باور داری که من می توانم تو را نجات دهم؟ البته که باور دارم اگر باور داری طنابی را که به کمرت بسته است پاره کن یک لحظه سکوت... و مرد تصمیم گرفت با تمام نیرو به طناب بچسبد. گروه نجات می گویند که روز بعد یک کوهنورد یخ زده را مرده پیدا کردند بدنش از یک طناب آویزان بودو با دست هایش محکم طناب را گرفته بود.... و او فقط یک متر از زمین فاصله داشت....



سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : ملیحه

یکی از غذاخوری های بین راه بر سر در ورودی با خط درشت نوشته بود:

 

شما در این مکان غذا میل بفرمایید، ما پول آن را از نوه شما دریافت خواهیم کرد.

راننده ای با خواندن این تابلو اتومبیلش را فوراً پارک کرد و وارد شد و ناهار مفصلی سفارش داد و نوش جان کرد.

بعد از خوردن غذا سرش را پایین انداخت که بیرون برود، ولی دید....

 

 

که خدمتگزار با صورتحسابی بلند بالا جلویش سبز شده است.

با تعجب گفت: مگر شما ننوشته اید که پول غذا را از نوه من خواهید گرفت؟!

خدمتگزار با لبخند جواب داد: چرا قربان، ما پول غذای امروز شما را از نوه تان خواهیم گرفت،

ولی این صورتحساب مال مرحوم پدربزرگ شماست



سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : ملیحه

وقتی.....

وقتی که دیگر نبود

 

من به بودنش نیازمند شدم.

 

وقتی که دیگر رفت

 

من به انتظار آمدنش نشستم.

 

وقتی که دیگر نمی توانست مرا دوست بدارد

 

من او را دوست داشتم.

 

وقتی او تمام کرد

 

من شروع کردم.

 

وقتی او تمام شد

 

من آغاز شدم.

 

و چه سخت است.

 

تنها متولد شدن

 

مثل تنها زندگی کردن است،

 

مثل تنها مردن !

 

«دکتر علی شریعتی»

 



سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 15:25 ::  نويسنده : ملیحه


 

استاد مطهری در کتاب" آزادی معنوی" می‌نویسد

یکی از گناهان، استخفاف نماز یعنی سبک شمردن نماز است. نماز نخواندن یک گناه بزرگ است، و نماز خواندن اما نماز را خفیف شمردن، استخفاف کردن، بی اهمیت تلقی کردن گناه دیگری است. پس از وفات امام صادق علیه السلام ابوبصیر آمد به امّ حمیده تسلیتی عرض کند. امّ حمیده گریست. ابوبصیر هم که کور بود گریست. بعد امّ حمیده به ابوبصیر گفت: ابوبصیر! نبودی و لحظه ی آخر امام را ندیدی؛ جریان عجیبی رخ داد. امام در یک حالی فرو رفت که تقریباً حال غشوه ای بود. بعد چشمهایش را باز کرد و فرمود: تمام خویشان نزدیک مرا بگویید بیایند بالای سر من حاضر شوند. ما امر امام را اطاعت و همه را دعوت کردیم. وقتی همه جمع شدند، امام در همان حالات که لحظات آخر عمرش را طی می‌کرد یکمرتبه چشمش را باز کرد، رو کرد به جمعیت و همین یک جمله را گفت:اِنَّ شَفاعَتَنا لا تَنالُ مُستَخِفّاً بِالصَّلوهِ هرگز شفاعت ما به مردمی که نماز را سبک بشمارند نخواهد رسید. این را گفت و جان به جان آفرین تسلیم کرد."

در باب آثار و عقوبات سبک شمردن نماز، روایتی از حضرت ختمی مرتبت به نقل از دختر مکرمه‌شان نقل شده است که بسیار تکان‌هنده است:

"حضرت زهرا سلام الله علیها از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلم، سوال کرد: « فقالت: یا ابتاه ما لمن تَهاون بصلاته من الرجال و النساء ». از رسول اکرم صلی الله علیه و آله و سلـم پرسیدند: کسی که نمـازش را سبک می شمارد چه زن باشد و چه مرد باشد، آنهایی که نمــازشان را سبک می شمارند چه هست بر ایشـان.

این سبـک شمردن صحبتهای مختلف دارد یعنی: یکی این است که در اول وقت نماز نخواند، یکی این است که در موقع  خـــواندن نمـاز زیاد به آداب و حـدودش مقیـد نباشد، سعی نکند که آن شرایـط فضیلت را مراعات کند، بطور کلـی سبک بشمارد. یکی از صور سبک شمردن تاخیر از اول وقـت است ولی ممکن است یکی در اول وقت هم بخواند ولی به شرایط آداب و حدودش چندان پا بنـد نشود، با عجله بخواند، حضـور نداشته باشد. البتــه بعدها در دنباله این صحبت در ادب حضـوع و خشــوع، آداب را ذکـرمی کنیم. در اینجا حضرت زهرا سلام الله علیهــا سوال می‌کند که کســی که نمــازش را سبک بشمارد چه می‌شود؟

اول این است که خدا برکـــت را از عمــر او بــــرمـی دارد؛ این عمــر که من و شما می‌کنیم، برکت از آن برداشته می‌شود که انسـان نداند که چه کرد، از کارهای خیــر، نه از شرّ؛ مثلا کسانی می‌بینید عمرشان با برکت است، خوب عبــادت می‌کنند، خدمات زیــاد می‌کنند

« قال رسول الله ( ص ) : یا فاطمه مَن تَهاون بصلاته من الرجال و النساء »، فرمود: یا فاطمه کسی که نمازش را سبک بشمارد از مـردها و زنـها، « ابتلاه اللهُ بخمس عشره خصله »، خدا او را به 15 خصلت مبتلا می‌کند ( خیلی تهدید کننده است ) ، « ستٌ منها فی دار الدنیا و ثلاث عند موتها و ثلاث فی قبره و ثلاث فی القیامه اذا خرج من قبره »، شش تا در زندگـی دنیــــا و سه تا در وقت مرگ و سه تا در قبـر و بــرزخ و سه تای دیگر در قیــامت است وقتـــی از قبرش خارج می‌شود.

« فاما اللواتی تصیبه فی دار الدنیا »، اما شش خصلتی که خدا پیش می‌آورد در دنیا برای کسانی که نمــاز را کوچک می شمارند:

1- « فالاولی یرفع الله البرکه من عمره »: اول این است که خدا برکـــت را از عمــر او بــــرمـی دارد؛ این عمــر که من و شما می‌کنیم، برکت از آن برداشته می‌شود که انسـان نداند که چه کرد، از کارهای خیــر، نه از شرّ؛ مثلا کسانی می‌بینید عمرشان با برکت است، خوب عبــادت می‌کنند، خدمات زیــاد می‌کنند مثلا فرض کنید صاحب همین کتاب، مجلسـی، اهل تزکیه بوده، اهـل باطن بوده، فلیسوف بوده، عارف بوده، خدمــاتی که کرده، مرجعیت که داشته، چقــدر کتاب نوشته، کتابهایش اگــر بنا باشد که به ما بدهند از روی آن بنویسیم تا آخر عمــر تمام نمی‌کنیم؛ عمر با بــرکت بوده؛ مقصود طولانــی بودن عمر نیست، برکت در عمر، اشتباه نکنید.

کسانی که در نمـاز سستی می‌کنند از عمرشان برکت گــرفته می‌شود؛ چیز عجیبی است بعدش هم روی این مسـاله دقت کنید این عمـرها که می‌گذرد، عمـر ماها  و عمر بعضی‌ها چگونه است در مقایســه با آنها از لحــاظ  برکت؛ یرفع الله البرکه فی عمره.

نماز

2- « یرفع الله البرکه من رزقه »: برکت را از روزیشــان هم  بــر می‌دارد.

برکت از روزی هم این نیست که انســـان کم پول بدست می‌آورد یا زیاد؛ نه؛ برکت در زندگی و معیشت است که آن را خــدا بر می‌دارد.

3- « و یَمحوا الله عزوجلّ سیماء الصالحین من وجهه »: سومین چیزی که مبتلا می‌شود این است که خدای متعال سیمــای صالحان را ازاو بر می‌گیرد؛ وقتی به صــورتش نگاه می‌کنید سیمای صالحــان در او نیست. این هم چیزی است؛ صــالحان یک سیمایی دارند البته اهـــــل ذوق می‌فهمند، این را با ذوق و دل می‌شود فهمید، نه زیبــایی ظاهری است، سیمای صالحان یک چیزی است که اهل دل و اهل ذوق می‌فهمند.

4- « و کل عمل یعمله لا یوجر علیه »: هر عملـی که انجام می‌دهد از اعمال خیـر و عبادات، اجــری به آن داده نمی‌شود.

5- « و لا یرفع دعاوه الی السماء »: پنجمی اش این است که دعــای او مستجاب نمی‌شود.

6- « والسادسه لیس له حظّ فی دعاء الصالحین »: از دعای صالحان هم بی بهره می‌شود، یعنی صالحان که برای مومنیــن و مومنــات دعاهایی می‌کنند که وظیفه اشان است، اینها از دعای صالحان حظّـــی برایشـان نیست.

این شش خصلتی  که در دنیا پیش می‌آید برای آنها که نمازشــان را کوچک می شمارند.

« و اما اللواتی تصیبه عند موته »

تکرار می‌کنم کوچک شمردن نماز، تاخیر از اول وقت، با عجله خواندن، آداب حضور را مراعات نکردن، درنماز ظاهرا و باطنا بازی نکردن، لباس و نظافت و اینها را مراعات نکردن خلاصه سبک شمردن.

 

و اما آن سه تا که در وقت مرگش به او می‌رسد:

1-« فاولاهن انه یموت ذلیلا »، اولش این است که مرگش به صورت خفت‌بــار می‌شود.

2- « والثانیه یموت جائعا »، گـرسنه می‌شود موقــع مرگ، این گرسنگی یک گرسنگی بسیــــار اسرار آمیز است که غیــرظاهری و دنیوی است و انسانها از آن وقتی که از اینجا به بــرزخ منتقل می‌شوند و از اول انتقــال به برزخ این گرسنگی و تشنگی شــروع می‌شود و بعدش هم در قیــامت مخصوصا هست، این یک چیزی غیــر از گرسنگی دنیاست.

« و الثالثه لاینظرالله الیه و لا یُزکیه و له عذاب الیم »، و از همه اینها بــالاتر، خدا به او نظـر نمی‌کند و او را تزکیــه نمی‌کند و عذاب الیـم هم برایش هست. این‌ها برای کســی است که تهاون بصلاته."

 

 

3- « والثالثه یموت عطشانا »، سومی هم این است که در حال تشنــگی است فلو سقی من انهار الدنیا لم یرو عطشه.

 

« و اما اللواتی تصیبه فی قبره »،

 

اما سه تــای دیگر که در قبر و بــرزخ به او می‌رسد این است که:

1-« فاولاهن یوکل الله به مَلکا یزعجه فی قبره »، حالا ما فکر می‌کنیم این سستی‌ها که در استخفاف به نمــاز داشته ایم زیاد مهــم نبوده، آخرش این است که خـدا می‌بخشد؛ زیاد مهـم نبوده؛ خیلی چیز مهمی بوده، حالا این قسمتی از بیانات است که در اینجا وارد شده دقت کنید. اولش این است که خــدا مَلَکی را موکل می‌کند که در قبرش به او عذاب می‌کند در بـــرزخ.

2- « و الثانیه یضیق علیه قبره » ، و دومین چیز که خدا برای او پیش می‌آورد این است که عــالم قبرش برای او تنگ می‌شود؛ این را دیگر نمی‌فهمیم که چگونه تنــگ می‌شود.

3- « الثالثه تکون الظلمه فی قبره »، و سومی اش این است که عالــم قبرش برای او ظلمــانی می‌شود.

« و اما اللواتی  تصیبه یوم القیامه »، 

 

اما آن سه تای دیگـــر که در روز قیــامت برایش پیش می‌آید

وقتی که از قبرش خــارج می‌شود و به قیامت و محشــر قـدم می‌گذارد؛ « اذا خرج من قبره فاولاهن ان یُوکل الله به ملکا یَسحَبه علی وجهه و الخلائق ینظرون الیه »، اولش این است که خدا ملکی را موکل می‌کند که او را بـه "رو می‌برند" توجــه می‌کنید نماز خوان است مردم هم نگاه می‌کنند؛ غیـــر عـادی می‌برند.

« و الثانیه یُحاسب حسابا شدیدا »، دومی اش هم این است که در مقـــــــام حساب، حساب شدیدی از او می‌کشند.

« و الثالثه لاینظرالله الیه و لا یُزکیه و له عذاب الیم »، و از همه اینها بــالاتر، خدا به او نظـر نمی‌کند و او را تزکیــه نمی‌کند و عذاب الیـم هم برایش هست. این‌ها برای کســی است که تهاون بصلاته."

 



سه شنبه 25 بهمن 1390برچسب:, :: 15:12 ::  نويسنده : ملیحه

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد